Montag, 11. März 2013

دلنوشته‌ای از پریا، دختر زندانی سیاسی صالح کهندل به مناسبت سالگرد بازداشت پدر


صالح کهندل زندانی سیاسی زندان رجایی شهر کرج که به اتهام هواداری از سازمان مجاهدین خلق به ۱۰ سال زندان محکوم شده است، با وجود مشکلات حاد جسمی و تشخیص "مشکوک به سرطان خون" از سوی بهداری زندان، از اقدامات درمانی و اعزام به بیمارستان جهت آزمایشات تجویز شده محروم بوده است.

پریا کهندل، دختر این زندانی سیاسی طی نامه‌ای که در اختیار خبرگزاری هرانا قرار گرفته است می‌گوید: "پدر من از تو آموختم و دانستم که بهشت در لابه لای سختی‌ها پیچیده شده و اینگونه: به وجودت، به راهت و به ایمانت، ایمان دارم وبا تمام تنهاییم در کنار ایمانت دوستت دارم پدر..."

متن کامل این نامه را در زیر می‌خوانید:

شروع سخت است! شروع به نوشتن از آنچه که گذشت و هر آنچه که در گذر است.

از کجا شروع کنم پدر؟

از ۶ سال پیش که به پیشواز عید در آمده بودیم یا از شیشه‌هایی که وحشیانه در مقابل چشمانم خرد کردند؟

از کجا؟

از اشک‌های مادر یا ایستادگی‌هایش؟

از خرج خانه؟ از مدرسه؟ از درد دل؟

یا از ملاقات‌های هفتگی‌ام با تو که برایم همچو زمین بازی بوده‌اند و کودکی‌ام را با آن‌ها نقاشی کرده‌ام؟

ملاقات...

ملاقات‌هایی که در آن خنده‌هایت و سخنانت، مرا که همچو تشنه‌ای بودم سیراب می‌گرداند.

۱۵ اسفند... بعد از ۶ سال... امروز در گوشه‌ای از این کرهٔ خاکی نشسته‌ام و می‌نویسم!

می‌نویسم از تاریکی‌ها و خشونت‌ها، از اتاق‌هایی که در ازدحام تنهایی گم‌اند...

من می‌نویسم، می‌نویسم از سخنانی که از تو آموختم، می‌نویسم تا که همه بدانند من خندیدن را نیز از تو آموختم...

من با تو از فاصله‌های دور سخن می‌گویم، سخنی با وجود سیم‌های خاردار و دیوارهای مغرور و اتاق‌های مملو از غم...

من از اینجا می‌خوانم برایت آوازم را:

پدر امسال با تمام شدنش ۶مین هفت سینمان بدون تو می‌گذرد.

سین‌های سفرهٔ هفت سین ما سال هاست که تو در اسارت سپری می‌کنی و ما آن‌ها را در نبودنت تحویل می‌کنیم و با یادت دل‌هایمان همیشه رنگ بهار را در آغوش گرفته.

یاد لحظاتی می‌افتم که سال نو را به تو از پشت شیشه‌های چروکیده از غرور و می‌له‌های آهنین از کینه، به همراه قطرات اشک حلقه شده در چشمانمان و لبخندی برای مخفی کردن ابن دایره‌های دلتنگی، تبریک می‌گفتم.

آه چه روزهایی که گذشت...

پدر بعد از تو سفرهٔ هفت سین ما دیگر هیچ ماهی سیاه کوچولویی در تنگ به خود ندید!

دیگر حتی قصهٔ حسنک که برای یافتن خورشید دیارش را‌‌ رها کرد، را نیز نداشت!

و حال من مانده‌ام و برگ برگ‌هایی از کتاب ماهی سیاه کوچولو... ماهی‌ای که در ‌‌نهایت به اقیانوس پیوست.

من مانده‌ام و خاطراتی مبهم و امید به در آغوش گرفتن همیشگی‌ات برای کامل شدن سین‌های هفت سین دلمان.

من مانده‌ام و یادگاری‌هایت، یادگارهایی که جز مقاومت و عشق نیستند.

و حال بعد از کنار آمدن با مشکلات ایجاد شده در آن فضای محدود و بسته مسئلهٔ بیماری و درمانت در نزدیکی سال نو باعث تنش و نگرانی در ما شده.

پدر من از تو آموختم و دانستم که بهشت در لابه لای سختی‌ها پیچیده شده و اینگونه:

به وجودت، به راهت و به ایمانت، ایمان دارم وبا تمام تنهاییم در کنار ایمانت دوستت دارم پدر...

به امید بهارانی که در آرزویش هستی و بهارانی که در آرزویش هستیم.

پری خوش الحان بهاران پدر
۱۵ اسفند ۱۳۹۱