«تق.تق .تق. سعید پاشو یه لقمه نون و پنیر درست کن! مردم از گشنگی …. دوازده شب به بعد وقتی تو اتاق همه میخوابیدن عمو محسن دگمه چی که تخت پایینی من بود میزد زیر تختم ، یه لقمه نون و پنیر با خرما براش درست میکردم . مینشستیم تو راهروی بند رو نیمکت و از درد ناله میکرد . از اواسط آبان بود که دردش شروع شد» .
سعید پورحیدر خاطراتش از محسن دگمهچی را اینگونه آغاز میکند. او ۵۲ روز با آقای دگمهچی هم سلول بوده است.
سعید پورحیدر، روزنامهنگار، سابقه دوبار بازداشت پس از انتخابات دارد. بار اول ۱۶ بهمن ۱۳۸۸ دستگیر شد و یک ماه را در سلول انفرادی بند ۲۴۰ اوین گذراند.
وی برای دومین بار در ۱۸ مهر ۱۳۸۹پس از دوبار احضار به دفتر پیگیری وزارت اطلاعات، بازداشت شد. این بار پرونده جدیدی برای او گشوده شد با اتهام توهین به رئیسجمهور و اهانت به مقدسات. این بار او همسلولی جعفر کاظمی زندانی اعدامشده و محسن دگمهچی بوده است.
آقای پورحیدر در تاریخ ۹ آذر ۸۹ با قید وثیقه از زندان آزاد شد. وی در پروندهی اول خود به اتهام اجتماع و تبانی به قصد بر هم زدن نظم عمومی، تبلیغ علیه نظام و اقدام علیه امنیت کشور به ۵ سال حبس و ۱۰ سال محرومیت از کار روزنامهنگاری محکوم شده است.
پروندهی دوم وی همچنان گشوده است.
دویچهوله: آقای پورحیدر، شما چه مدت با آقای دگمهچی همسلول یا همبند بودید؟
سعید پورحیدر: من سال گذشته که برای بار دوم بازداشت شدم، مدت ۵۲ روز توی بند ۳۵۰ با مرحوم محسن دگمهچی هماتاق بودیم و در اصل، ایشان در تخت طبقهی پایینی من بودند.
شما در وبلاگتان و همینطور صفحهی فیسبوکتان مطالبی را منتشر کردهاید که نشان میدهد در همین مدت کمی که با آقای دگمهچی همسلول بودهاید، رابطهی عمیق و دوستانهای با ایشان داشتهاید. ایشان را چگونه آدمی دیدید؟
پیش از پاسخ به سئوال شما، توضیحی در مورد روابط دوستی در زندان بدهم. روابط دوستانه در زندان هرچند ممکن است مدت آن کوتاه باشد، اما روابط بسیار عمیق و دوستانهای است که با دوستیهای خارج از محیط زندان بسیار متفاوت است.
مرحوم محسن دگمهچی انسان بسیار بسیار نازنین و باشرفی بودند. توی زندان هرکسی بر اساس تخصص و مبنای کاری که دارد، به دوستان کمک میکند. ایشان به خاطر اینکه از بازاریان معروف تهران بودند، در فروشگاه بند مشغول کار بودند و به دوستان خیلی کمک میکردند. ایشان کمک حال خیلی از بچههایی که مخصوصاً تازه وارد زندان میشدند، یا از بندهای دیگر به بند ۳۵۰ منتقل میشدند بودند و به دوستانی که احیاناً مشکل مالی داشتند یا هنوز روز پولی به حسابشان واریز نشده بود، کمک میکردند. یعنی همان کاری را که خارج از زندان انجام داده بود، در داخل زندان برای خود زندانیان انجام میداد. خیلی انسان دوستداشتنیای بود و محبوب همهی همبنداناش در داخل زندان بود.
همه جا اتهام آقای دگمهچی کمک مالی به خانوادههای زندانیان سیاسی اعلام شده است. آیا اطلاع دارید که عنوان اتهامی ایشان دقیقاً چه بود؟ چون کمک به خانوادههای زندانیان سیاسی از نظر قانونی، جزو موارد مجرمانه به حساب نمیآید.
تا جایی که من میدانم، اتهام اصلی ایشان هواداری از سازمان مجاهدین خلق بود. البته در دادگاه، خود مقامات دادستانی و وزارت اطلاعات علاقه داشتند این موضوع را بیشتر برجسته کنند که اتهام ایشان کمک مالی به خانوادهی زندانیان سیاسی است. در صورتی که چنین عنوان اتهامیای را ما در قانون نداریم. خود دادستان هم در مصاحبهای که انجام داده بود، گفته بود چنین کاری اصلاً جرم نیست. منتها میخواستند از این طریق، پیغامی به کسانی که در بیرون به خانوادههای زندانیان سیاسی کمک میکنند برسانند که اگر بخواهید به این خانوادهها کمک کنید، ما به راحتی میتوانیم شما را محاکمه و محکوم کنیم.
اما اتهام اصلی آقای دگمهچی هواداری از سازمان مجاهدین خلق بود. ایشان بهخاطر حضور دخترشان در قرارگاه اشرف، سفری به این قرارگاه داشتند که همین را مبنای اتهام قرار داده بودند.
در کل، زندانیان سازمان مجاهدین خلق، در داخل زندان از وضعیت مناسبی برخوردار نبودند. یعنی نسبت به بقیهی زندانیان، هیچ توجهی به آنان نمیشد.
آقای پورحیدر، شما در مطلبتان اشاره کردهاید که با وجودی که وضعیت جسمانی آقای دگمهچی بد بود، ایشان را به زندان رجاییشهر منتقل کردند و نوشتهاید که شما میدانستید در آنجا حتی از آرامبخشهایی هم که در بهداری اوین به ایشان تزریق میکردند، خبری نبود. وضعیت جسمی ایشان در هنگام انتقال به رجایی شهر، دقیقاً چطور بود؟
البته آن موقع که من با آقای دگمهچی همبند شدم، وخامت وضعیت جسمانی ایشان هنوز شروع نشده بود. اواسط آبانماه بود که حال ایشان بهتدریج هرروز بدتر میشد و مسئولین و بهداری زندان هیچ توجهی به وضعیت ایشان نمیکردند. پزشک اصلاً ایشان را معاینه نمیکرد و هرروز که میگذشت، وضعیت ایشان حادتر میشد. از همان اواسط آبانماه که دردهای ایشان شروع شد، از همان ابتدا دردهای خیلی شدیدی داشتند، شبها اصلاً نمیتوانستند بخوابند، هیچ چیزی نمیتوانستند بخورند، به شدت لاغر شده بودند، رنگشان زرد شده بود و خیلی سخت قادر به راه رفتن بودند. ایشان نمیتوانست حتی توی تخت خود بنشیند، چه برسد به اینکه بخواهد بخوابد.
وقتی شبها حال ایشان خیلی بد میشد، از افسر نگهبان زندان درخواست میکردیم که ایشان را به بهداری منتقل کنند. چندباری او را بهداری بردند و در آنجا نه در جهت درمان، بلکه در این حد که شبها بتواند بخوابد، به ایشان آرامبخش تزریق میکردند که هیچ تأثیری روی وضعیتشان نداشت. اما متأسفانه با همان وضعیت، حکم تبعید ایشان به زندان رجایی شهر را اجرا کردند که در آنجا دیگر از امکانات بهداشتی و دیگر امکاناتی که در زندان اوین به نسبت بهتر است، خبری نبود و همین وضعیت ایشان را خیلی حادتر کرد.
خودشان میدانستند که مبتلا به سرطان بدخیم هستند و ممکن است مدت زیادی زنده نمانند؟
تا زمانی که در زندان اوین بودند، خبر نداشتند. در اواخری که توی اوین بودند، زمانی که دیگر حالشان خیلی وخیم شد و مجبور شدند او را به بیمارستان منتقل کنند و یکی دوتا عمل جراحی انجام بدهند، پزشکان بعد از چند آزمایش به ایشان گفتند که سرطان دارند. یعنی این اواخر خودشان میدانستند.
آقای دگمهچی اولین زندانیای نبوده که در اثر بیماری در زندان فوت شده است. قبلاً هم زندانیان دیگری را داشتهایم که با همین وضعیت روبرو بودهاند. آخرین آنها، آقای اکبر محمدی، آقای میرصیافی و آقای حشمتساران بودند. الان هم زندانیانی هستند که وضعیت جسمی مناسبی ندارند. از جمله آقای حسین رونقی، خانم فرح واضحان، آقای منصور اسانلو و همینطور آقای حامد روحینژاد که بیماری اماس دارند. وضعیت داخل زندان برای کسانی که بیماریهای خاصی مانند اماس، ناراحتی قلبی، ناراحتیهای کلیوی و… دارند، چگونه است؟ فکر میکنید اینگونه بیماران میتوانند شرایط زندان را واقعاً تحمل کنند؟
من چون در اوین زندانی بودهام، میتوانم فقط در رابطه با زندان اوین صحبت کنم. البته دوستانی که نام بردید، از افرادی هستند که بیشتر شناخته شده هستند. اما دوستان دیگری هم هستند که اسمشان کمتر در جایی گفته شده، مانند آقای سعید متینپور، ابوالفضل عابدینی و خیلی دوستان دیگری که از ناراحتی قلبی، مشکل درد کمر و یا بیماریهای دیگری رنج میبردند.
خود اتاقهای بند ۳۵۰ اوین هیچ مشکلی نداشت برای اینکه اینگونه دوستان بتوانند آنجا بمانند. اما موضوع اصلیای که بیماری آنها را تشدید میکند و باعث میشود که از بیماریشان رنج ببرد، عدم رسیدگی مسئولین زندان و عدم رسیدگی بهداری زندان اوین نسبت به بیماران زندانی است.
موارد زیادی را میتوانم نام ببرم؛ حتی خودم و یا دوستی به نام غلامحسین عرشی که نامهای در این زمینه منتشر کرد. وقتی ما به بهداری مراجعه میکردیم، در بهداری نه تنها رسیدگی نمیکردند، بلکه در بعضی موارد حتی پزشکان و کادر بهداری زن اوین، متأسفانه بچههایی که از بند ۳۵۰ یا بندهای دیگر مراجعه میکردند را مورد ضرب و شتم قرار میدادند. اما نه تنها به اعتراض زندانیان در این زمینه رسیدگی نمیشد که حتی وضعیت پزشکیشان برای دادستان و مقامات امنیتی هیچ اهمیتی نداشت و این باعث میشد که بیماری این دوستان خیلی سریع تشدید بشود. مسئولان بهداری که جای خود، آنها هیچ توجهی به این دوستان نمیکردند، اما مسئولان دادستانی، مسئولان وزارت اطلاعات و نهادهای امنیتی هم کمترین توجه را به زندانیان بیمار داشتند.
من موضوعی را میخواهم مطرح کنم که به نظرم خیلی مهم است؛ آنهم اظهارنظر دادستان در مورد وضعیت محسن دگمهچی است. دادستان تهران یا یکی دوتا از معاونین ایشان، روزهای یکشنبه و چهارشنبهی هرهفته با زندانیان سیاسی زندان اوین ملاقاتهای حضوری داشتند. معمولاً کسانی که به این ملاقاتها میرفتند، پیغامهای دیگر زندانیان و یا اگر کسی نامهای داشت را به آنها منتقل میکردند.
تقریباً دو هفته پیش از آزادی، من یکی از کسانی بودم که باید با دادستان ملاقات میکردم. در این ملاقات بعد از اینکه صحبتهای خودم تمام شد، در مورد وضعیت آقای دگمهچی توضیح دادم و به آقای دادستان گفتم که ایشان وضعیت مناسبی ندارند و نیاز به این دارند که حتماً تحت نظر پزشک و تحت معالجه باشند. خیلی درد میکشند و باید هرچه سریعتر به وضعیت ایشان رسیدگی شود. یا به ایشان مرخصی بدهید، یا به بیمارستان اعزام کنید. آقای دادستان در پاسخ من گفتند: «این موضوع هیچ ارتباطی به شما ندارد، شما به فکر پروندهی خودت باشد» و مهمتر از همه این جملهی ایشان بود که به نظر من خیلی قابل تأمل است. ایشان گفتند: «قرار نیست که همهی اینها با اعدام بمیرند و با اعدام کشته شوند». این یعنی اینکه ما خودمان میدانیم وضعیت آقای دگمهچی چیست و رها کردهایم که اینطور جان خود را از دست بدهد.
برای اینکه از هزینههای تبلیغاتی و دیگر هزینههای اعدام خلاصی پیدا کنند، بعضی از دوستان را اینجوری زجرکش میکنند و باعث مرگ آنان میشوند. متأسفانه اگر این روند ادامه داشته باشد، در آینده اخبار ناگوارتری –امیدوارم نشنویم- اما خواهیم شنید.
در مورد وضعیت بهداری اوین چطور؟ در نوشتهتان اشاره کردهاید که وقتی آقای دگمهچی را به بهداری میبردند، پزشک بهداری اوین میگفته است که او دارد تمارض میکند. آیا پزشکان بهداری اوین، واقعاً چنین برخوردی با بیماری زندانیان دارند؟
صرفاً با زندانیان سیاسی زندان اوین برخورد بسیار نامناسبی دارند. حال زندانیان مالی یا زندانیانی که از بندهای دیگری میرفتند، وقتی به بهداری میرفتند، هیچ مشکلی نداشتند. آنها را بستری میکردند، حتی برای آزمایشها و عمل جراحی، به بیرون از زندان منتقل میکردند. اما بر اساس دستور و یا سفارش و یا به هر دلیل دیگری که بود، وقتی زندانیان سیاسی به بهداری منتقل میشدند، پزشکان زندان در اکثریت قریب بهاتفاق موارد، حتی به خودشان زحمت یک معاینهی ساده را نمیدادند و فقط میگفتند که زندانیان سیاسی چون میخواهند مرخصی بگیرند، چون میخواهند جوسازی کنند، چون میخواهند مقامات را تحت فشار بگذارند، دارند تمارض میکنند. در صورتیکه واقعاً اینطور نبود.
آقای پورحیدر، در بخش دیگری از نوشتهی شما و همینطور در سایتهای دیگر عنوان شده که آقای دگمهچی در این اواخر تحت فشارهای روحی خیلی زیادی بودهاند. بهخصوص اشاره شده به آخرین ملاقاتی که با خانوادهشان داشتند و برخورد بدی که گویا مأموران زندان در این ملاقات، با خانوادهی ایشان داشتهاند. شما از جزییات این مسئله خبر دارید و میتوانید برای ما توضیح بدهید؟
در زمینهی فشارهای روانی به زندانیان سیاسی، آقای دگمهچی مستثنی از بقیهی زندانیان نبودند. اما چون وضعیت جسمانی ایشان خیلی وخیم بود، نیاز بود که حداقل اگر از نظر پزشکی به وضعیت جسمی ایشان رسیدگی نمیکنند، از نظر روحی بتوانند به ایشان مقداری کمک کنند که متأسفانه اینطور نبود.
من از خانوادهی ایشان شنیدم که در یکی دو ملاقاتهایی که داشتهاند، در ملاقاتهایی در حد پنج دقیقه، آنهم در بیمارستان و در حالی که همسرشان روی تخت بیمارستان است، یکی دوتا از مأموران امنیتی بالای سر خانواده ایستاده و اجازه نمیدادهاند زیاد با هم صحبت کنند، اجازه ندادهاند بعد از مدتها دوری از هم، به راحتی با هم صحبت کنند. بعد از یک سال دوری، در اولین ملاقات حضوری، آنهم روی تخت بیمارستان و در آن شرایط جسمانی نامساعد، برخوردهای بسیار زشت و زنندهای هم با خود آقای دگمهچی و هم با همسر ایشان داشتهاند. با این که آقای دگمهچی روحیهی خیلی قویای داشتند، اما این کارها باعث ناراحتی شدید خانواده و خود آقای دگمهچی شده بود.
آنطور که من از خانوادهی آقای دگمهچی شنیدم، در آخرین ملاقات پنج دقیقهای که با آقای دگمهچی داشتند، برخورد مأموران امنیتی بسیار زشت و زننده بوده و دو سه ساعت بعد از بازگشت همسر آقای دگمهچی به منزل، خبر فوت آقای دگمهچی را به ایشان میدهند. قطعاً این برخوردها و این شکنجههای روحی- روانی روی آقای محسن دگمهچی یا بقیهی دوستان، در تشدید وضعیت بیماریشان بیتأثیر نیست.