مهران: گفتيم ميخوايم سازمان مجاهدين خلق ايران رو بشناسيم و بعد هم قرار گذاشتيم از درياي امروز فاصله بگيريم و بريم تا قطرة ديروز. بريم تا نقطة پيدايش. حالا اينجا محلِ قرارِ ما و شماس. بي زحمت يه ربع از وقتتون رو به من بديد. فعلا همينقدر. بيشتر نميخوام.
بابك: تو يه جوونِ ايراني در اوايلِ دهة نودي و من يه جوونِ ايراني در اوايلِ دهة چهل! ... يعني حدودِ نيم قرن بينِ ما فاصله س. تو اون زماني كه تو هستي طوفاني در خاورميانه بپا شده و چشم اندازِ آزادي روشنِ روشنه. اما اينجايي كه من هستم. هيچي روشن نيست. هرچه هست تاريكيه. همة راهها بن بستن!
بابك: حالا ميخوايم برات بن بست رو تصوير كنيم. ما مي گيم تو خودت قضاوت كن!
ايرانِ سالهاي اولِ دهه چهله. خشم و نفرتِ مردم ايران نسبت به رژيمِ ديكتاتوريِ وابستة شاه روز به روز در حال افزايشه اما اختناق و سركوبِ پليسي مانع از فورانِ خشم مردم و شكل گيريِ حركتهاي اعتراضيه. شاه به سمتِ آمريكا چرخيده و با اجراي اصلاحات موردِ نظر آمريكا در سال41, موقعيتِ خودش رو براي يك دوران تثبيت كرده. قيامِ مردم در سرفصلِ 15 خرداد 42 رو سركوب كرده و جريانهاي رفرميستي و اصلاحطلب از دور خارج شدن و كاري از دستشون ساخته نيست. اينجا گورستانِ رفرميسمه.
مهران: چي شده مهندس؟!... كشتي هات غرق شدن؟
بابك :كشتيم كجا بود قربان؟!.... اگه چارلزديكنز بود, آرزوهاي بربادرفته رو يه بار ديگه به اسم ما مي نوشت.
مهران: هنوز زخميِ 15 خردادي؟
بابك: نه!... اين زخم تازه تر از اين حرفهاس. سازمان دانشجويانِ جبهه ملي, 14 شهريور اعلام كرد كه ميخواد پونزدهم تو ميدونِ بهارستان ميتينگ بذاره.
مهران : 15 شهريورِ 42؟
بابك: آره... 15 شهريورِ 42.
مهران: خوب چي شد؟
بابك: هيچي! جنابِ اللهيارِ صالح, رئيس جبهة ملي كه تازه از زندان آزاد شده ميتينگو منتفي كرد. چون فرماندارِ نظامي با انجام ميتينگ موافقت نكرده و سياستِ جبهه, مخالف با اقداماتِ خلافِ قانون است, لذا مقتضي است برنامة ميتينگ لغو شود.
مهران: بله! مقتضي است لغو شود. به همين راحتي!! جبهه ملي در بهار 1343 منحل شد. سرانِ نهضتِ آزادي هم كه در بهمنِ 41 دستگير شده بودن در 3 مهرِ 42 محاكمه شدن و هر كدوم به چند سال حبس محكوم شده بودن. وقتي دانشجوها مي خواستن به نفع اونها اعلاميه بدن و اعتراض كنن منعشون مي كردن كه مبادا به حبسشون اضافه بشه! و مي گفتن بايد سياست صبر و انتظار در پيش بگيريم؛ بنبست و گورستانِ رفرميسم يعني همين.
رحمان: پدر طالقاني هم كه از مخالفانِ برجستة رژيم شاه بودند محاكمه و به 10 سال زندان محكوم شدند. آخرين دستة اعضاي نهضتِ آزادي هم در اوايلِ سال 43 محاكمه شدن و به 1 تا سه سال زندان محكومشون كردن.
بابك: توده اي ها چي شدن؟
گزارش : حزبِ مردمفروش توده هم كه در جريانِ جنبش ضد استعماريِ مردم ايران به رهبريِ دكتر مصدق با ضديت عليه جنبشِ ملي, عملا هم جبهة دربارِ شاه و استعمار شده بود و در كودتاي 28 مرداد هم با تسليم و بي عمليِ خودش خدمت بزرگي به شاه كرده بود, اكثر رهبرانش دستگير شدن وخيانت كردن و با حكومت نظامي همكاري كردن و بقيه هم با عافيت جوييِ تمام فرار و بر قرار ترجيح داده بودن.
بابك: آخوندها چي؟ آخوندها كجان؟
مهران: آخوندها؟!... جالب بود. آخرِ همه به يادِ آخوندها افتادي. آخوندها هيچي. مثل هميشه دست بالا كرده بودن و عبا رو سرشون كشيده بودن و به اسمِ تقيه خفقون گرفته بودن. خميني هم كه با افكار آخوندي و عقب مونده ش با حق راى زنان و اصلاحات ارضي مخالفت كرده بود، بعداز تبعيد، ماستها رو كيسه كرد و نُطُق نمي كشيد.
ترانه كوچه ها باريكن دكونا بستن/ خونه ها تاريكن طاقا شكستن.....
مهران: حالا شما لطفا چشمها رو ببنديد و خودتون رو بذاريد جاي جوونهاي اون زمان. اختناق و سركوبِ حاكم از يه طرف و تسليم و سازش و از دور خارج شدنِ مدعيانِ مخالفت با رژيم از طرفِ ديگه! ...
هيچ راهي نيست. نورِ اميد به آزادي از سوسوي يه فانوس هم كم رمقتره.
بابك: آقا ميدون خاليه. يه نيروي وفادار. يه جريانِ مبارز تو صحنه نيست.
رحمان: دستِ ديكتاتور براي سركوبِ ملتِ بي پناه, بازِ بازه.
بابك: رژيم با حكومتِ پليسي, نفسها رو تو سينه حبس كرده.
رحمان: در مزار آبادِ شهرِ بي تپش, ناي جغدي هم نمي آيد بگوش.
مهران: آقا اگه خواستيد راجع به سالهاي سياهِ اوايلِ دهه چهل بيشتر بدونيد بريد سراغِ كتابهاي اون دوره, بريد از اونايي كه بودن بپرسيد. ما پرسيديم و همين ها رو شنيديم. خلاصه اوضاعِ داغوني بوده. جانِ كلام اينكه براي همه ثابت شد با شيوه هاي انتخابات پارلماني و اصلاح حكومت، نميشه جلوِ ديكتاتوري سلطنتي وايستاد و تغيير ايجاد كرد. آخه بابا دودوتا چهارتا! وقتي ديكتاتوريِ پليسي اجازة هيچگونه فعاليتِ سياسيِ علني رو نميده و تكون بخوري با دستگيري و شكنجه و زندان روبرو مي شي، خوب با دست خالي چي كار ميخواي بكني؟ چه رفرمي؟ چه مبارزة پارلمانتاريستي اي؟ چه حرفي؟ چه حديثي؟
بابك: چه بايد كرد؟
رحمان: چه بايد كرد؟
مهران: چرا من بگم؟ شما بگيد!.... در چنين شرايطِ تيره و تاري محمد حنيف نژاد, علي اصغر بديع زادگان و سعيد محسن كه خودشون به طورفعال در مبارزات سياسيِ سالهاي 39 تا 42 شركت داشتن, با بررسي و جمعبنديِ شكستِ مبارزاتِ گذشته, بن بستِ مبارزه رو گشودن و پاسخِ تاريخيِ اون رو در تأسيسِ يك سازمانِ انقلابي با خطِ مشيِ مبارزة انقلابي مسلحانه و با اتكا به ايدئولوژيِ ضد استثماري اسلام انقلابي پيدا كردن. سازماني متشكل از انقلابيونِ جان بركف و حرفه اي كه تمام زندگيِ خودشون رو وقفِ مبارزه كنن. سازمان مجاهدين خلق ايران.
بابك مبارزه انقلابي؟
رحمان: ايدئولوژيِ ضدِ استثماريِ اسلامِ انقلابي؟
بابك: انقلابيون جان بركف و حرفه اي؟.... يعني چي؟
مهران خطاب به بابك : آقا بياين اينجا.... نه جدي بياين اينجا بشينين.
مهران خطاب به رحمان : شما هم تشريف بيارين. بله تشريف بيارين جلوتر. آقا ميخواين مبارزه كنين يا نه؟ ميخواين شرايطو عوض كنين يا نه؟
رحمان و بابك: معلومه كه ميخوايم....
مهران: حرفتونو ده شاهي قبول ندارم.
رحمان: چرا؟!... بابا بحث سرِ نحوة مبارزه س... آخه مبارزة مسلحانه كه نشد حرف!
مهران: واسه خاطرِ همينه كه ميگم ادعاتونو قبول ندارم.
بابك: آخه رو چه حساب؟!
مهران : گُرگِ هار, همينجوري زوزه كشون داره مياد تو سينه ت. تو ميگي اهلِ فرار نيستي. قبول. ميگي ميخوام مبارزه كنم قبول! حالا ميشه لطف كني و بگي. با يه چنين جونورِ وحشي اي، چطور ميخواي مبارزه كني؟ با گفتمان و مذاكره؟ با مبارزه رفرميستي؟ پارلمانتاريستي؟ مدني؟
مهران: چي شد؟! حرفم خنده دار بود؟
بابك: نه مثالت خنده دار بود!
مهران: كجاش خنده دار بود؟
بابك: بابا آخه اين گرگه!....
مهران: آهان!... همينو ميخواستم بشنوم. خداوكيلي كلاتو قاضي كن و بگو اين گرگ وحشي تره يا ديكتاتور؟ اين ضد انساني تر و پليدتره يا ديكتاتور؟ والله به خدا اين گرگ نه ميتونه ساواك راه بندازه, نه وزارت اطلاعات, نه شكنجه گاه اوين، نه كهريزك نه ميدونِ اعدام. اين گرگ نه ميتونه سانسور كنه, نه شهيد بدزده نه كيهانِ حكومتي و تلويزيونِ پشمِ شيشه راه بندازه. اما ديكتاتور همه اين كارها رو مي كنه.
رحمان: نتيجه؟!
مهران: نتيجه ش ديگه با خودتونه!... اينجاس كه هركي واقعا اهلِ مبارزه باشه دستشو مي كنه تو جيبش و قيمتِ مبارزه رو ميده. روشِ مقابله با ديكتاتور رو ما مشخص نمي كنيم. اين خودِ حكومته كه مشخص مي كنه. اگه شاه سركوب نمي كرد و امكان مبارزه مسالمت آميز و رفرميستي وجود داشت خوب مجاهدين هم مي كردن. كما اينكه خودشون از جوانانِ نهضت آزادي بودن. اما وقتي همة راهها رو بست اون وقت مبارزة قهرآميز به عنوان يك خطي مشيِ اصولي روي ميز اومد. اين حقِ ملتهاس. اعلاميه جهاني حقوق بشر هم تصريح كرده كه قيام آخرين علاجِ ملتها براي بازپس گيريِ حقوقشونه.
گزارش - مهمترين تفاوتِ بنيانگذارانِ سازمان مجاهدين خلق ايران با رهبرانِ سابق اين بود كه اولا اونها تصميم به ادامه مبارزه به هرقيمت داشتن. درست برعكسِ سرانِ تسليم طلبِ جنبش كه مي خواستن زندگي راحت خودشون رو داشته باشن و نمي خواستن قيمت مبارزه رو هرچند سخت باشه بدن. ثانيا بنيانگذارانِ سازمان ازتجربه هاي مبارزات گذشته و علتِ شكستِ اونها استفاده كردن ولي سازشكاران به اين مبارزات بي توجه بودن.
مهران: تا اينجا تلاش كرديم كه يه فضايي از شرايطِ تأسيس سازمان مجاهدين خلق ايران تصوير كنيم و ضرورتِ تأسيس چنين سازماني رو بفهميم. بارِ بعد كه بيايم ميريم سراغِ همون جمعبنديِ بنيانگذارانِ سازمان مجاهدين تا بفهميم دقيقا چي رو جمعبندي كردن و به چه نتايجي رسيدن. قسمتِ بعديِ برنامه ما قسمتِ مهميه. اينو از بابتِ تبليغ نميگم. از بابتِ فهمِ موضوعاتِ پايه اي و اساسي ميگم. فعلا خداحافظ.