Sonntag, 11. Dezember 2011

” از قطره تا دريا ” درسهايي از تاريخچة سازمان مجاهدين خلق ايران شماره 1


تلويزيون رژيم 9 دي89: منافقين مأموريت داشتند در ايران خرابكاري وسيع و گستردهيي رو ايجاد بكنن، نظام را در لبة پرتگاه نا امني قرار بدهند …

آخوند علم الهدي نمايندة خامنهاي در خراسان: حركت روز عاشورا دقيقاً حركت محاربه بود، حركت روز عاشورا فرماندهش منافقين بودند…

مهمانپرست، سخنگوي وزارت خارجة رژيم: در رابطه با بحث منافقين قبلا هم اشاره شده كه اعضاي منافقين بهعنوان يك گروهك تروريستي هيچگونه جايگاهي در بين مردم ايران و منطقه ندارند و بايد در اسرع وقت تكليف اونها روشن بشود…

مهران بابك چي شد؟ اين خبرا كلافه ت كرده؟!

بابك: نه... كلافه نه.... بيشتر گيج شدم.

مهران: از چي؟... از اين همه خبر و نقل قول و داد و هوار؟!

بابك: اوهوم!... داد و هوار... ميدوني چيه؟... يه جورايي واسه آدم سؤال پيش مياد. آقا اين مجاهدين بالأخره كي ان؟ از كجا اومدن؟ به كجا دارن ميرن؟ اصلا حرفشون چيه؟ چي ميخوان كه اينقدر رژيم ازشون مي ترسه؟ ...

مهران: تو خودت چقدر از اين مجاهدين ميدوني؟

بابك: والله من فقط ميدونم كه اينها ضدِ رژيمن, بعد تو عراق ارتش دارن، تو دنيا هم در حمايت قيام تظاهرات مي كنند... تو ليست تروريستيِ آمريكا هم هستن. بقيه شو ديگه از همين تلويزيون و تو مدرسه و دانشگاه و اينها شنيدم. هركي رو تواين مملكت مي خوان بگيرن و حبس كنن، مي گن از مجاهدينه, ميگن محاربه، بعدهم هركي رو در تظاهرات مي كشن رژيم ميگه مجاهدين كشتن! ... بعد از اون طرف نصفِ بيشترِ اعدامهاي دهه شصت و سال 67 هم مالِ همين مجاهدين بوده... خلاصه موضوع بغرنجه آدم سر در نمياره.

مهران: دوست داري سر دربياري؟!

بابك ( با خنده): اين هم شد سؤال؟!!

خامنه اي: زندگی مسئولين جامعه، مسئولين کشور، بحمدالله مثل زندگی متوسط مردم گاهی بعضی پايين تر از متوسط مردم است. اينا خيلی با ارزش است. همين مسأله سهام عدالت، همين مسأله مسکن روستايی، همين هدفمند‌کردن يارانه کاربزرگی است. )

مهران: تو حرفهاي اينو باور مي كني؟

بابك: گرفتي ما رو... يارو كشك داره ميگه!!

احمدي نژاد گفته: در ايران، آزادي، نزديك به مطلقه. هركس حق داره حرفش رو بزنه.

مهران: اينو چي؟ اينو باور مي كني؟

بابك: وقتي حرفهاي اين عنترو مي شنوم دلم ميخواد با كله برم تو تلويزيون.

مهران: حالا شد!... ببين چون تو توي ايران زندگي كردي, چون فاصلة طبقاتي و اختناق رو با پوست و گوشتت لمس كردي واسه همين به محضِ اينكه اين حرفها رو مي شنوي درجا آنتنت مي گيره و چراغِ دروغ سنجت روشن ميشه. اصلا نيازي به چك و چونه نداره. پيشاپيش ميدوني كه خالي مي بندن. اما وقتي به مجاهدين ميرسه بدون اينكه خودت متوجه باشي ميگي فلاني اينو ميگه. اون اينو ميگه. رژيم فلان حرفو ميزنه.... خوب برادرِ من! خوب چنين رژيمِ دجالي معلومه كه وقتي به مجاهدين ميرسه دروغاش صدبرابر ميشه. چون دشمنشن.

بابك: تهِ داستان چي ميخواي بگي تو؟!
مهران: ميخوام بگم اگه ميخواي مجاهدينو بشناسي اول ذهنتو از همه اون چيزايي كه تبليغاتِ آخوندها و مزدوراشون تو بوق و كرنا كردن خالي كن. بعد برو سراغِ خودشون. بعد هم تو هر قضاوتي حواست باشه كه نتيجه تو جيبِ خامنه اي نريزه! ...

بابك:همين؟!

مهران: همين!

بابك: بالأخره پاسخِ ابهامات و سؤالاي ما چي شد؟
مهران: آهان... حالا رسيديم به اصلِ مطلب...

مهران رو به بيننده هاي سيماي آزادي ايران : سلام! اين گفتگوي كوتاهي كه با بابك داشتم فقط يه نمونه بود. ممكنه در مواجهه با هر كدوم ازشما هم گپي تو همين مايه ها با هم مي زديم. يا شايد هم بگيد نه! شايد اصلا اگه شما بوديد از يه جاهاي ديگه شروع مي كرديد. اصلا شايد سؤالاتِ ديگه اي طرح مي كرديد. سؤالاتي مثل اينا:

رحمان: آقا مجاهدين ميگن اسلام! آخوندها هم ميگن اسلام. چه فرقي بين اين دو تا ادعا هست؟/

: مجاهدين اصلا چرا دست به سلاح بردن؟/

: يه سؤالِ خيلي مهم و بغرنج: مجاهدين چرارفتن عِراق؟/

: اين داستانِ عملياتِ فروغِ جاويدان چيه؟ /

: اينكه هِي ميگن ايدئولوژي, ايدئولوژي يعني چي؟ بابا عصرِ ايدئولوژي ها كه سپري شده./

: خميني هم وقتي اومد ايرون كلي وعده و وعيد داد، از كجا معلوم كه وقتي مجاهدين به ايران اومدن به وعده‌هاشون عمل كنن؟ اين وسط چه تضميني هست؟/

: مگه مجاهدين خودشون تو انقلابِ 57 نقش نداشتن؟ پس چي شد يه هو ميز چپ كردن؟....

مهران: اين سؤالها و بيشمار سؤالِ ديگه همينطور ادامه داره... از شما چه پنهون كه وقتي من هم با مجاهدين آشنا شدم ذهنم از همينجور سؤالها پر بود. اما همون روزهاي اول يه چيزو خوبِ خوب فهميدم اون هم اين بود كه مجاهدين براي همة اين سؤالا جواب دارن. اگه نداشتن نمي تونستن اينهمه سال دووم بيارن.

بسيار خوب! اگه شما هم ميخوايد مثلِ رفيقِ بابك ازاين موضوعات سر دربياريد بي زحمت دستتون رو به من بديد و باهام بيايد! مايه ش يه خورده حوصله س. اگه هستيد بسم الله!

مهران: من ميخوام اين رحمانو بشناسم! چي كار بايد بكنم؟

- شناسنامه شو نيگا كن

مهران - چي شناسنامه؟

- بله!... يه راهش شناسنامه س.

مهران: خوب ديگه چي؟! ... ميرم سراغِ گذشته ش ديگه نه؟! يعني ميرم پرس و جو مي كنم ببينم اين كجا متولد شده؟

رحمان : تهران.

مهران: كجا بزرگ شده؟

رحمان: دانمارك و آلمان.

مهران: به چي علاقه داره.؟

رحمان: فوتبال و پينگ پنگ

مهران: تو زندگيش با فراز و نشيب مواجه شده يا نه؟

رحمان: فراز و نشيب؟!.. نگو, نگو.. تا دلت بخواد.

مهران: چه انتخابهايي كرده؟

رحمان: انتخابهاي خوب! انتخابهاي مبارك!

مهران: براي شناختِ يك سازمان هم بايد كم و بيش همين مسير رو طي كنيم. بايد بريم به گذشته. بايد ببينيم اين سازمان اصلا براي چي و چطور متولد شد؟ بايد فرازهاي تاريخچة اون رو مرور كنيم و در سرِ بزنگاههاي مختلف به قضاوت بشينيم. بدون طي كردنِ چنين مسيري شناختمون هميشه ناقص و گُنگه.

ميخوايم بريم و از قطره شروع كنيم. از اون نقطة آغاز.

مهران:از قطره تا دريا راهِ درازي طي شده. اگه حتي به اندازة يه دريا هم سؤال داشته باشيم تو اين مسير پاسخشون رو پيدا مي كنيم. تا اينجا هرچي گفتيم مقدمه بود. اگه اهل اين سفر هستيد از هفتة آينده با ما بيايد. تو اين قطار براي همه شما جا هست!خداحافظ.

رحمان: خداحافظ

بابك: خداحافظ