با درود به حنيف کبير، حنيف راهگشا و بنيانگذار و ياران وفادارش؛ شهيدان بنيانگذار سعيد محسن و علی اصغربديع زادگان و دو عضو مرکزيت سازمان، مجاهدان شهيد محمودعسکری زاده و رسولمشکين فام؛
الگوهای نخستين فدا و صداقت و پايداری و صلابت ؛ پيشتازانی که به قول
پدرطالقانی ” راه جهاد را گشودند”، پيشگامانی که در شام تيره آن روزگار
«مشعل»ها را برافروختند و «اميد تاريخ فردا» شدند، مجاهدانی که «غبار از رخ
دين زدودند» و از «توحيد و از نوک پيکان رزم»، «ره انقلابی نوين را
گشودند» و رودرروی جباران حاکم و مرتجعان دين فروش، اين پيام را به ارمغان
آوردند که مرزبندي حقيقی نه بين «بی خدا» و«باخدا» به گونه يی صوری، بلکه
بين استثمارشونده و استتثمارکننده در صحنه عمل اجتماعی و سياسی ترسيم می
شود. و عاقبت نيز در سحرگاهان 4خرداد51، با خون سرخشان که توسط دژخيمان
ديکتاتوری شاه بر زمين ريخته شد، حقانيت عقيده و آرمان خود را مهر کردند.
واقعيت اين است که اهميت فدای بزرگ آنان را وقتی می توان خوب فهميد، که تا اندازه يی به فضای سياسی آن موقع ايران اشراف داشته باشيم. دورانی که بعد از خيانتهای حزب توده به مصدق در سال1332، فضا آکنده از يأس و نااميدی و بی عملی بود. روزهای سختی که مردم و به ويژه روشنفکران علاوه بر معضل مشخص نبودن راه، با مشکل مهمتری رو به رو بودند و از فقدان نور اميد، گرمای فدا و مايه گذاشتن و شکافتن راه با پرداخت بهای آن رنج می بردند.
بنيانگذاران سازمان مجاهدين خلق ايران، به خصوص شخص محمد حنيف نژاد، علاوه بر اين که در سال44 راه را باز کردند و با نشان دادن راه نبرد انقلابی، بن بست را شکستند، پس از دستگيريشان در سال1350 نيز رسالت خود را ديگر در اين می ديدند که خون خود را به عنوان تضمين پيروزی فديه اين راه نمايند. اين حقيقتی بود که آنها به روشنی آن را بيان می کردند. اين موضع بسيار مهمی بود که بنيانگذاران سازمان و به طور خاص حنيف کبير روی آن تأکيد ويژه يی داشتند. حرفشان اين بود که تضمين گشوده شدن راه، راه نبرد انقلابی و سازمان يافته، فدا و شهادت خود آنهاست. آری شهادت و از دست دادن بنيانگذاران سازمان که يک سرمايه ملی و ميهنی برای تمام مردم ايران بودند، به رغم اين که برای مقاومت مردم ايران بسيار سنگين بود، اما به دليل آن که بذر يک مبارزه انقلابی را زير پرچم اسلام انقلابی کاشت، بسيار گرانقدر است. اسلامي که مرتجعان طی يک تاريخ به آن خيانت کرده و آن را به انحرافش کشيده بودند. به همين جهت 4 خرداد که درحقيقت مسير حوادث آن توسط خود بنيانگذاران رقم زده شد، يک راهگشايی بسيار باشکوه در تاريخ مردم ما بود. اهميت تاريخساز اين مسأله را فقط می توان با بازگشت (ولو چند لحظه) به آن روزگار و يادآوری فضای يأس آلودی که بر مردم ايران و به خصوص روشنفکران حاکم بود، درک کرد و بن بست شکنی اين ذبح عظيم را نيز فهميد.
بدين ترتيب 4 خرداد در تاريخ ايران به يک سرفصل، به يک روز مرزبندي تاريخی تبديل شد.
خانم مريم رجوي رييس جمهور برگزيده ی مقاومت تصريحا 4 خرداد را سرفصلی خوانده اند که مرز دو ايدئولوژی، دو اسلام و دو دنيای متفاوت در رهبري مبارزات مردمی را ترسيم کرده است:
« مرز بين اسلام شاه و شيخ و ديگر اسلامهاي استثماری با اسلام مجاهدين که از زمين تا آسمان تفاوت دارد».
وراستی که مجاهدين درگذر قريب 4 دهه پس از شهادت بنيانگذاران، ماندگاری و سرفرازی سازمانشان را درجوشش همان خون می بينند. در زندگی و رويکرد بنيانگذران سازمان و به خصوص آخرين اوج آن درحماسه4 خرداد، چيزی جز نور و يقين و ايمان به پيروزی و افق روشن آينده ديده نمی شود.
حنيف نژاد در آخرين پيامش به مجاهدين و نسلهای آينده گفت :
«روزگاري بود که گروه شما، که ما آن را بنياد گذاشتيم، هيچ نداشت، فی الواقع هيچ، اما به تدريج بر امکانات و قدرت ما افزوده شد پس دل قوی داريد که بازهم خدا با ماست. همان نيروی عظيمی که ما را به اين حد رسانده، قادر است ما را حفظ کند و در کنف حمايت خود گيرد و از هيچ فيضی ما را محروم ندارد و به اذن خودش باز هم بالاتر و بالاتر از اينها برساند. ليکن ادامه راه خدا هشياری می خواهد، صداقت و احساس مسئوليت می خواهد»
درکتاب «تاريخ سياسی 25ساله ايران»، خاطره يی درباره صبح خونين 4 خرداد به نقل از يکی از «فعالين نهضت مقاومت ملی ايران و عضو شورای مرکزی جبهه ملی دوم» نقل شده که بسيار تکان دهنده است. اين شخصيت در خرداد1351 در قزل قلعه زندانی بوده است. گروهبان ساقی، رئيس وقت زندان که از شکنجه گران به نام و قديمی ساواک بود جريان اعدام حنيف نژاد را برای وی نقل کرده که عينا درکتاب آمده است:
«صبح روز 4خرداد1351 گروهبان ساقی به سلول من آمد. رنگ پريده و عصبی می نمود. احوالش را پرسيدم، گفت: امروز شاهد منظره يی بودم که تا عمر دارم فراموش نمی کنم. حدود ساعت4صبح قرار بود حکم اعدام درباره حنيف نژاد و دوستانش اجرا شود. من هم ناظر واقعه بودم، هنگامی که به اتفاق يکی ديگر از مأمورين زندان به سلول او رفتيم تا او را برای اجرای مراسم اعدام به ميدان تير چيتگر ببريم، حنيف نژاد بيدار بود. همين که ما را ديد گفت: می دانم برای چه آمده ايد. آن گاه رو به قبله ايستاد و با تلاوت آياتی از قرآن، دستها را بالا برد و گفت: خدايا، شاکرم به درگاهت. اين توفيق را نصيبم کردی که در راه آرمانم شهيد شوم سپس همراه ما به راه افتاد. پس از انجام مراسم مذهبی، در حضور قاضی عسگر، او را به طرف ميدان تير حرکت داديم. در طول راه تکبيرگويان، شکرگزاری می کرد و تا لحظه تيرباران بدين کار ادامه داد، گويی به عروسي می رفت!»(1)
به اين ترتيب صبحگاه 4خرداد1351 با خون کسی رنگين شد که تاريخ ميهنش را ورق زد. او به راستی خورشيد ماندگار ميهنش بود و خونش بدون شک سنگين ترين بهايي است که مجاهدين در مسير تحقق و اثبات آرمانشان داده اند. رهبر مقاومت مسعود رجوی در مراسم بزرگداشت 4 خرداد(سال 1373) در همين باره گفته است: «پس از سه دهه، آدم خوب می تواند ببيند که اين بنيانگذاران سازمان، از لحاظ عنصر انقلابی و ضداستثماری خيلی مايه دار و خيلی جگردار بودند. از قدم و نفسشان، ايمان می باريد. محصوصاًً محمد حنيف، که در آن روزگاری که کسی با اين چيزها کاری نداشت، چنين توانمندی و ظرفيتی داشت، اگرچه مشيت اين بود و شايد هم از بزرگی و نقش و رسالتشان بود، که روزهای ماندگاری و رشد و ارتقای همان مجاهدين را نديدند و در سرفصلی به شهادت رسيدند که هنوز چيزی تعيين تکليف نشده بود و همان سازمان مجاهدينی هم که قرار بود باشد، ضربه خورده بود. با اين حال آنها خورشيدی را در افق می ديدند
شايد هم که من معکوس می گويم و در حقيقت به خاطر همان خونها بود که از قضا مجاهدين آن روزگار، مجاهدين شدند. به خاطر همان خونها و نفسها بود که چيزی چرخيد. شايد هم چون ما در حالت غفلت و عدم آمادگی ضربه خورده بوديم، اگر آن بها، آن قيمت و آن خونها، محصوصاًً خون خود محمدآقا نبود، موضوع فرق می کرد. آن موقع، قدر و قيمتش شناخته شده نبود، همه چيز و همه کس مادون اين بودند که اصلاً اين چيزها فهم و درک شود. امروز نسل ما اين موهبت را دارد که بعد از 30سال و بعد از صدهزار شهيد، ارزشی مثل «مريم» را فهم بکند
در مثل ـ و نه در قياس ـ اگر امام حسين و عاشورايی نبود، خيلی ارزشها مکتوم می ماند و کسی نمی فهميد که حسين کيست. چيزی نبود! حتی برای اين که خودش فهم بشود ، بايد خودش نثار می شد. اين خيلي سنگين است، ولی اصلاً امام حسين يعنی همين ديگر! شکستن بن بست يعنی همين! از تيرگي و جهل و لجن درآمدن، يعنی همين! و خون حنيف سنگين ترين بهايی بود که مجاهدين پرداختند
در 28سال گذشته، در مقاطع و وقايع و لحظات مختلف، بارها و بارها به اين فکر افتادم که راستی اگر بنيانگذار کبيرمان نبود، من خودم در کجا بودم؟ جواب هم برايم روشن است که در هيچ کجا. يعنی که هرگز راه يافته و هدايت شده نمی بودم. اين جاست که با تمام وجود به روان پرفتوح او درود می فرستم و از خدا می خواهم که بر شأن و مراتبش بيفزايد»(2).
يک بار ديگر در سالروز شهادت بنيانگذاران سازمان مجاهدين خلق ايران، با درود بر ارواح طيبه آنان و با تأسی به سنت جبرشکن، رزمنده و شکافنده مجاهد خلق که آن پيشتازان بنيان گذاشتند، با آنان تجديد عهد می کنيم و برقيام خود برای تحقق راه و آرمان پرشکوه مجاهد خلق پيمان می بنديم.
سلام برآنان و برتبار عقيدتيشان، درود، درود، درود.
پانويس:
(1) کتاب تاريخ سياسی 25ساله ايران نوشته سرهنگ غلامرضا نجاتی صفحات 406و407
حدود 10سال بعد از کودتای 28مرداد، موقعی که شاه برای ادامه حيات رژيمش، دست به رفرم زد و به اصطلاح «انقلاب سفيد» راه انداخت، ساواک شاه فعال ترين عناصر احزاب و جنبش دانشجويی را که در آن موقع، موتور مبارزه ضدديکتاتوری بودند، دستگير کرد.به اين ترتيب محمد حنيف نژاد و سعيدمحسن که هر دو از چهره های جوان و پرشور جنبش بودند، در هفته اول بهمن41، و چند روز قبل از برگزاری رفراندوم قلابی شاه، توسط ساواک دستگير می شوند.
در همين دوران زندان است که محمد و سعيد به اين نتيجه می رسند که دوران حيات جريانهای سياسی سنتی به پايان رسيده و از همانجا نقش پيشتازانه خود را آغاز می کنند. آنها تا شهريور42 در زندان بودند. بعداز خلاصی از زندان به سربازی رفتند، ولی با هم در ارتباط بودند. دوران سربازی محمد حنيف در پادگان سلطنت آباد و توپخانه اصفهان سپری شد. او انبوهی کتابهای نظامی را از پادگان به خانه می آورد و مطالعه می کرد. لحظه يی از پيگيری شناخت دشمن و افزودن بر هر دانشی که به مبارزه مربوط می شد و پيدا کردن راه مبارزه غافل نبود. و اين در شرايطی بود که در آن روزگار سياه ناشی از انقلاب سفيد! بسياری از کباده کشان اسم و رسم داری در عالم سياست، حتی در اصل و ضرورت مبارزه شک داشتند و به ضد آن، يعنی رها کردن مبارزه می رسيدند. چون که ديگر در چارچوب احزاب و جريانهای سياسی موجود، امکانی برای ادامه مبارزه وجود نداشت.اما محمد حنيف نژاد و يارانش با مطالعه عميق شرايط تاريخی و اجتماعی ايران، بن بست مبارزاتی آن روزگار را شکستند و با تأسيس يک سازمان انقلابی پيشتاز براساس ايدئولوژی اسلام و با تأکيد بر مبارزه مسلحانه انقلابی دربرابر ديکتاتوري فاسد شاه، راهی نو دربرابر نسل جوان و جنبش آزاديخواهانه مردم ايران گشودند. راهی که به خصوص با زدودن زنگارهای طبقاتی از چهره اسلام و مرزبندی با ارتجاع، تئوری راهنما و چراغ هدايت مبارزه رهايی بخش مردم ايران در سالها و دهه های بعد گرديد.
سعيد در آن سالهای پرتلاطم، بطلان روشهای کهنه يی را که سران نهضت آزادی مبلغش بودند، در عمل مبارزاتی تجربه کرد و شکست آنها را ديد و از همان جا بود که به جانب حنيف نژاد شتافت، تا او را در بنيانگذاری سازمان ياری کند. پيش از آن هم با اصغر بديع زادگان آشنا شده بود. سيل جواديه در سال41 و خراب شدن انبوهی از خانه های مردم محروم جنوب شهر، از حوادثی بود که دانشجويان و روشنفکران متعهد آن دوره را برای کمک به مردم برانگيخته بود. سعيد در رأس فعاليتهای دانشجويانی بود که برای کمک به مردم جواديه اکيپهای تعميراتی تشکيل داده بودند. در سال41 هم که زلزله در آوج قزوين، ويرانيهاي زيادی به بار آورد، سعيد محسن و اصغر بديع زادگان در رأس گروههای دانشجويی بودند که چند ماه شبانه روزی به کار در ميان مردم پرداخته بودند. به زندان افتادنها و مشخص شدن سابقه سياسی سعيد باعث شده بود که در دوران سربازی به جهرم تبعيدش کنند. با آنکه سعيد افسر وظيفه بود و مردم جهرم، مثل مردم همه جای ايران چشم ديدن نظاميان شاه را نداشتند، اما روحيه انقلابی و مردميش و جاذبه او در ميان مردم، چنان تأثيری به جا گذاشته بود که مردم روستاهای اطراف جهرم تا مدتها از «مهندس سعيد» ياد می کردند.
پس از پايان خدمت نظام وظيفه، سعيد به تهران آمد و در کارخانه ارج و سپس کارخانه سپنتا به کار مشغول شد. او هم زمان به فعاليتهاي سياسی خود ادامه داد. مطالعات عميق و زندگی با محرومترين اقشار جامعه از سعيد محسن عنصری ساخته بود که ديگر فعاليتهای رفرميستی جبهه ملی و نهضت آزادی وی را ارضا نمی کرد. در اين ايام او شبانه روز در فکر يافتن چاره يی برای خروج از بن بست مبارزه بود. سرانجام در ملاقات با محمد حنيف نژاد به ضرورت تأسيس يک سازمان انقلابي و حرفه يی برای گشودن بن بست مبارزاتی پی برد و به همراه او و اصغر بديع زادگان در زمره بنيانگذاران سازمان مجاهدين خلق ايران در آمد.
سعيد محسن پس از تأسيس سازمان، به طور خستگی ناپذير کار می کرد و هفته يی 16جلسه و قرار اجرا می نمود. او در جريان ضربه شهريور سال1350 توسط ساواک شاه دستگير و به زندان افتاد. يکي از مجاهدان همزنجير سعيد، درباره سعيد درزندان چنين نوشته است : «در ارديبهشت51 که بيدادگاههای شاه خائن، بنيانگذاران، اعضای مرکزيت و کادرهای سازمان را محاکمه می کردند، با سعيد محسن و دو نفر ديگر هم سلول بودم. سلول کوچک يکنفره يی بود. سعيد شعله سلول بود و به آن گرما، نور و نشاط می بخشيد و وضع روحيش هيچ تفاوتی با شرايط قبل از دستگيری و خارج از زندان نداشت. همان طور شوخ و بانشاط برايمان شعر می خواند، شوخی می کرد، افسرهای زندان را که برای بازديد سلولها می آمدند دست می انداخت. درعين حال به هيچ وجه از وظايفش غافل نبود. ارتباطات مخفيانه اش با بقيه سلولها و با «محمدآقا» برقرار بود. پيامها را می فرستاد و می گرفت و در مورد مسائل مختلف مشورت می کرد. اطلاعيه مشترکش با «محمدآقا» در همين شرايط، صادر گرديده و به بيرون از زندان فرستاده شد. دفاعيه تکان دهنده و مفصلی را که در بيدادگاه نظامی خواند طی 5ـ6ساعت در همين روزها نوشت. در اين دفاعيه رژيم پهلوی را از ابتدا تا آن زمان و از صدر تا ذيل سکه يک پول کرد».
سعيد محسن پس از تحمل ماهها شکنجه در 4خرداد1351، به همراه ساير بنيانگذاران و اعضاي مرکزيت سازمان به جوخه اعدام سپرده شد تا خون پاکش فديه رهايی خلق و ماندگاری و آينده داری سازمان مجاهدين خلق ايران شود.
در ورای همه اين ويژگيها و خدمات اصغر به جنبش انقلابی و نقش او در بنيانگذاری و ارتقاء سازمان، آنچه که نام او را در تاريخ مجاهدين جاودانه کرده، مقاومت اسطوره يی او در زير شکنجه است. بهتر است بگوييم که اصغر بديع زادگان، بنيانگذار مقاومت صبورانه و سرسختانه مجاهدين در زير شکنجه تا فراسوی توان و طاقت انسانی است. او پايه گذار اين سنت مجاهدی است که هيچ مرزی و حدی برای مقاومت وجود ندارد و هيچ توجيهی را برای تسليم نبايد به رسميت شناخت.
اصغر، مصداق بارز اين جمله نغز است که خودش گفته است:
«ارزش هرکس درمبارزه به اندازه مايه يی است که در اين راه می گذارد. چگونه می توان کسي را که چيزی از دست نداده است، مبارز خواند».
اصغر خود همه چيزش را در راه رهايي مردم ايران فدا کرد.
اراده و قاطعيت شگفت انگيز رسول در مقاطع مختلف موجب خدمات ارزنده يي به سازمان شد. او در هر مأموريت با جسارتی بی نظير و با تيزهوشی خلاقانه خود تمامی امکانات پيرامونش را جهت پيشبرد مسئوليت خويش به کار می گرفت و از همين رو بارها خطيرترين وظايف خود را با موفقيت کامل به پيش برد.
رسول هرجا که بود چه در ميان مردم و چه در جمع مجاهدين، چه در سالهای اوليه که مجاهدين با دشواريهاي پايه گذاری يک سازمان سياسي نظامی در زير اختناق و سرکوب ساواک روبه رو بودند و چه در شکنجه گاههای دژخيمان ساواک هرگز روحيه رزمنده و پرشور خود را از دست نداد. ويژگی انقلابی که به دوستان روحيه می داد و دشمنانش را خوار و خفيف می کرد.
مجاهد قهرمان رسول مشکين فام از اعضای مرکزيت سازمان در سحرگاه خونين چهارم خرداد51 همراه با محمد حنيف و ياران قهرمانش در تاريخ مبارزات مردم ايران جاودانه شد.
يکی از مجاهدان همرزم، درباره مجاهد شهيد محمود عسگری زاده می گويد:
محمود از آن مجاهديني بود که در هر محيطی قرار بگيرند، آن را تحت تأثير قرار داده و تغيير می دهند. او شخصيت بسيار اکتيو و نافذی داشت. از آن دسته انقلابيونی بود که در آن واحد می توانند در زمينه های مختلف فعال و تأثيرگذار باشند. مثلاً در همان حال که عضو کميته مرکزی سازمان بود و مسئوليتهای سنگينی به عهده داشت، در حرکتها و اعتصابهاي دانشجويی نيز بسيار فعال بود و همچنين بار معيشت خانواده خود را نيز به دوش می کشيد. محمود به خاطر شخصيت فعال و نافذش در ارتباط با اقشار محروم با استقبال گرم آنها روبه رو بود و از اين طريق امکانات زيادی را برای سازمان فراهم می آورد. به علت همين ويژگيها، به لحاظ امنيتی، عاديسازی بالايی داشت و کسی نمی توانست به موقعيت سازمانی و تشکيلاتی او پی ببرد. محمود در دانشکده علوم بازرگانی تحصيل می کرد و به علت نقشش در سازماندهی اعتصابات دانشجويی، توسط ساواک از دانشکده اخراج شد. اما به خاطر محبوبيت زيادی که در دانشکده و در بين دانشجويان داشت، دانشجويان به پشتيبانی از او اعتصاب کردند تا اين که رژيم ناگزير شد او را به دانشکده برگرداند. محمود نسبت به محرومان، عشق و دلسوزی خاصی داشت، در سال46 که خدمت سربازي خود را در تبريز با درجه ستوان دومی می گذراند، روابط بسيار صميمانه يی با سربازان برقرار کرده بود، از جمله اقداماتی که او را در ميان سربازان بسيار محبوب کرده بود، اين بود که باشگاه افسران پادگان را که طبق معمول ارتش شاه، ويژه افسران بود، عمومي کرد تا سربازان نيز بتوانند از آن استفاده کنند. اگر چه افسران از اين کار ناراحت و گزيده بودند، اما به خاطر محبوبيت بسيار محمود در ميان سربازان، نمی توانستند واکنشی نشان دهند.
اما اوج شخصيت والا و جوهره انقلابی محمود را پس از ضربه سال50 و در زندان و تحت اسارت دشمن می توان ديد. محمود مسئول شاخةاطلاعات سازمان بود، اما به علت سادگی ظاهری و در واقع پيچيدگی محمود، ساواک تا ماهها هنوز پی به موقعيت و موضع او در سازمان نبرده بود. محمود با سخت کوشی و دشمن ستيزی خاص خود، اطلاعات بسيار ذيقيمتی از رژيم به دست آورده بود، وسعت و دقت اين اطلاعات، که در جريان ضربه، به دست ساواک افتاد، رژيم شاه را به شدت دچار وحشت کرد. ساواک به شدت در صدد بود تا در بياورد که اين اطلاعات چگونه و از چه طريق به دست سازمان افتاده است، محمود کليه مسئوليتها را در اين زمينه به عهده گرفت و افراد شاخه تحت مسئوليت خود را با حسابشدگی بی اطلاع جلوه داد و همه اتهامات را متوجه خود کرد، البته اين کار به بهای به جان خريدن شديدترين شکنجه ها بود، بعد هم با محمل سازيهای دقيق و ايستادگی بر سر آنها، سرنخ اين اطلاعات را کور کرد و مانع از آن شد که ساواک از او به کس ديگری دست پيدا کند. محمود همچنين با روحيه بالايي که داشت، بازجوهای ساواک را در اوج عربده کشيها و قدرت نماييهای آنها به تمسخر می گرفت و با ريختن ابهت پوشالی ساواک و بازجويان، به همرزمانش که زير شکنجه بودند، روحيه می داد.
محمود عسگری زاده، عضو برجسته مرکزيت مجاهدين در 4خرداد51 همراه با بنيانگذاران سازمان توسط دژخيمان شاه تيرباران گرديد.
واقعيت اين است که اهميت فدای بزرگ آنان را وقتی می توان خوب فهميد، که تا اندازه يی به فضای سياسی آن موقع ايران اشراف داشته باشيم. دورانی که بعد از خيانتهای حزب توده به مصدق در سال1332، فضا آکنده از يأس و نااميدی و بی عملی بود. روزهای سختی که مردم و به ويژه روشنفکران علاوه بر معضل مشخص نبودن راه، با مشکل مهمتری رو به رو بودند و از فقدان نور اميد، گرمای فدا و مايه گذاشتن و شکافتن راه با پرداخت بهای آن رنج می بردند.
بنيانگذاران سازمان مجاهدين خلق ايران، به خصوص شخص محمد حنيف نژاد، علاوه بر اين که در سال44 راه را باز کردند و با نشان دادن راه نبرد انقلابی، بن بست را شکستند، پس از دستگيريشان در سال1350 نيز رسالت خود را ديگر در اين می ديدند که خون خود را به عنوان تضمين پيروزی فديه اين راه نمايند. اين حقيقتی بود که آنها به روشنی آن را بيان می کردند. اين موضع بسيار مهمی بود که بنيانگذاران سازمان و به طور خاص حنيف کبير روی آن تأکيد ويژه يی داشتند. حرفشان اين بود که تضمين گشوده شدن راه، راه نبرد انقلابی و سازمان يافته، فدا و شهادت خود آنهاست. آری شهادت و از دست دادن بنيانگذاران سازمان که يک سرمايه ملی و ميهنی برای تمام مردم ايران بودند، به رغم اين که برای مقاومت مردم ايران بسيار سنگين بود، اما به دليل آن که بذر يک مبارزه انقلابی را زير پرچم اسلام انقلابی کاشت، بسيار گرانقدر است. اسلامي که مرتجعان طی يک تاريخ به آن خيانت کرده و آن را به انحرافش کشيده بودند. به همين جهت 4 خرداد که درحقيقت مسير حوادث آن توسط خود بنيانگذاران رقم زده شد، يک راهگشايی بسيار باشکوه در تاريخ مردم ما بود. اهميت تاريخساز اين مسأله را فقط می توان با بازگشت (ولو چند لحظه) به آن روزگار و يادآوری فضای يأس آلودی که بر مردم ايران و به خصوص روشنفکران حاکم بود، درک کرد و بن بست شکنی اين ذبح عظيم را نيز فهميد.
بدين ترتيب 4 خرداد در تاريخ ايران به يک سرفصل، به يک روز مرزبندي تاريخی تبديل شد.
خانم مريم رجوي رييس جمهور برگزيده ی مقاومت تصريحا 4 خرداد را سرفصلی خوانده اند که مرز دو ايدئولوژی، دو اسلام و دو دنيای متفاوت در رهبري مبارزات مردمی را ترسيم کرده است:
« مرز بين اسلام شاه و شيخ و ديگر اسلامهاي استثماری با اسلام مجاهدين که از زمين تا آسمان تفاوت دارد».
وراستی که مجاهدين درگذر قريب 4 دهه پس از شهادت بنيانگذاران، ماندگاری و سرفرازی سازمانشان را درجوشش همان خون می بينند. در زندگی و رويکرد بنيانگذران سازمان و به خصوص آخرين اوج آن درحماسه4 خرداد، چيزی جز نور و يقين و ايمان به پيروزی و افق روشن آينده ديده نمی شود.
حنيف نژاد در آخرين پيامش به مجاهدين و نسلهای آينده گفت :
«روزگاري بود که گروه شما، که ما آن را بنياد گذاشتيم، هيچ نداشت، فی الواقع هيچ، اما به تدريج بر امکانات و قدرت ما افزوده شد پس دل قوی داريد که بازهم خدا با ماست. همان نيروی عظيمی که ما را به اين حد رسانده، قادر است ما را حفظ کند و در کنف حمايت خود گيرد و از هيچ فيضی ما را محروم ندارد و به اذن خودش باز هم بالاتر و بالاتر از اينها برساند. ليکن ادامه راه خدا هشياری می خواهد، صداقت و احساس مسئوليت می خواهد»
درکتاب «تاريخ سياسی 25ساله ايران»، خاطره يی درباره صبح خونين 4 خرداد به نقل از يکی از «فعالين نهضت مقاومت ملی ايران و عضو شورای مرکزی جبهه ملی دوم» نقل شده که بسيار تکان دهنده است. اين شخصيت در خرداد1351 در قزل قلعه زندانی بوده است. گروهبان ساقی، رئيس وقت زندان که از شکنجه گران به نام و قديمی ساواک بود جريان اعدام حنيف نژاد را برای وی نقل کرده که عينا درکتاب آمده است:
«صبح روز 4خرداد1351 گروهبان ساقی به سلول من آمد. رنگ پريده و عصبی می نمود. احوالش را پرسيدم، گفت: امروز شاهد منظره يی بودم که تا عمر دارم فراموش نمی کنم. حدود ساعت4صبح قرار بود حکم اعدام درباره حنيف نژاد و دوستانش اجرا شود. من هم ناظر واقعه بودم، هنگامی که به اتفاق يکی ديگر از مأمورين زندان به سلول او رفتيم تا او را برای اجرای مراسم اعدام به ميدان تير چيتگر ببريم، حنيف نژاد بيدار بود. همين که ما را ديد گفت: می دانم برای چه آمده ايد. آن گاه رو به قبله ايستاد و با تلاوت آياتی از قرآن، دستها را بالا برد و گفت: خدايا، شاکرم به درگاهت. اين توفيق را نصيبم کردی که در راه آرمانم شهيد شوم سپس همراه ما به راه افتاد. پس از انجام مراسم مذهبی، در حضور قاضی عسگر، او را به طرف ميدان تير حرکت داديم. در طول راه تکبيرگويان، شکرگزاری می کرد و تا لحظه تيرباران بدين کار ادامه داد، گويی به عروسي می رفت!»(1)
به اين ترتيب صبحگاه 4خرداد1351 با خون کسی رنگين شد که تاريخ ميهنش را ورق زد. او به راستی خورشيد ماندگار ميهنش بود و خونش بدون شک سنگين ترين بهايي است که مجاهدين در مسير تحقق و اثبات آرمانشان داده اند. رهبر مقاومت مسعود رجوی در مراسم بزرگداشت 4 خرداد(سال 1373) در همين باره گفته است: «پس از سه دهه، آدم خوب می تواند ببيند که اين بنيانگذاران سازمان، از لحاظ عنصر انقلابی و ضداستثماری خيلی مايه دار و خيلی جگردار بودند. از قدم و نفسشان، ايمان می باريد. محصوصاًً محمد حنيف، که در آن روزگاری که کسی با اين چيزها کاری نداشت، چنين توانمندی و ظرفيتی داشت، اگرچه مشيت اين بود و شايد هم از بزرگی و نقش و رسالتشان بود، که روزهای ماندگاری و رشد و ارتقای همان مجاهدين را نديدند و در سرفصلی به شهادت رسيدند که هنوز چيزی تعيين تکليف نشده بود و همان سازمان مجاهدينی هم که قرار بود باشد، ضربه خورده بود. با اين حال آنها خورشيدی را در افق می ديدند
شايد هم که من معکوس می گويم و در حقيقت به خاطر همان خونها بود که از قضا مجاهدين آن روزگار، مجاهدين شدند. به خاطر همان خونها و نفسها بود که چيزی چرخيد. شايد هم چون ما در حالت غفلت و عدم آمادگی ضربه خورده بوديم، اگر آن بها، آن قيمت و آن خونها، محصوصاًً خون خود محمدآقا نبود، موضوع فرق می کرد. آن موقع، قدر و قيمتش شناخته شده نبود، همه چيز و همه کس مادون اين بودند که اصلاً اين چيزها فهم و درک شود. امروز نسل ما اين موهبت را دارد که بعد از 30سال و بعد از صدهزار شهيد، ارزشی مثل «مريم» را فهم بکند
در مثل ـ و نه در قياس ـ اگر امام حسين و عاشورايی نبود، خيلی ارزشها مکتوم می ماند و کسی نمی فهميد که حسين کيست. چيزی نبود! حتی برای اين که خودش فهم بشود ، بايد خودش نثار می شد. اين خيلي سنگين است، ولی اصلاً امام حسين يعنی همين ديگر! شکستن بن بست يعنی همين! از تيرگي و جهل و لجن درآمدن، يعنی همين! و خون حنيف سنگين ترين بهايی بود که مجاهدين پرداختند
در 28سال گذشته، در مقاطع و وقايع و لحظات مختلف، بارها و بارها به اين فکر افتادم که راستی اگر بنيانگذار کبيرمان نبود، من خودم در کجا بودم؟ جواب هم برايم روشن است که در هيچ کجا. يعنی که هرگز راه يافته و هدايت شده نمی بودم. اين جاست که با تمام وجود به روان پرفتوح او درود می فرستم و از خدا می خواهم که بر شأن و مراتبش بيفزايد»(2).
يک بار ديگر در سالروز شهادت بنيانگذاران سازمان مجاهدين خلق ايران، با درود بر ارواح طيبه آنان و با تأسی به سنت جبرشکن، رزمنده و شکافنده مجاهد خلق که آن پيشتازان بنيان گذاشتند، با آنان تجديد عهد می کنيم و برقيام خود برای تحقق راه و آرمان پرشکوه مجاهد خلق پيمان می بنديم.
سلام برآنان و برتبار عقيدتيشان، درود، درود، درود.
پانويس:
(1) کتاب تاريخ سياسی 25ساله ايران نوشته سرهنگ غلامرضا نجاتی صفحات 406و407
بنيانگذار کبير محمد حنيف نژاد، بذرافشان نخستين صدق و فدا
محمد حنيف نژاد،
زاده سرزمين آزادی ستان آذربايجان و تبريز قهرمان است. او در سال1318 به
دنيا آمد و از نوجوانی، وقتی که 14ـ15ساله بود، در کوران نهضت ملی کردن نفت
و مبارزه ضداستعماری دکتر مصدق قرار گرفت.شخصيت سياسيش در سالهای اوج جنبش
ملي و زمامداری دکتر مصدق و از هنگامی که دانش آموز دبيرستان بود، شکل
گرفت. بعداز دبيرستان، وقتی وارد دانشگاه شد و به دانشکده کشاورزی کرج رفت،
به عنوان نماينده دانشجويان دانشکده کشاورزی در جبهه ی ملی و يک چهره
برجسته در مبارزات دانشجويي شناخته می شد. او در سالهای 39تا 41 عضو فعال
نهضت آزادی بود. حدود 10سال بعد از کودتای 28مرداد، موقعی که شاه برای ادامه حيات رژيمش، دست به رفرم زد و به اصطلاح «انقلاب سفيد» راه انداخت، ساواک شاه فعال ترين عناصر احزاب و جنبش دانشجويی را که در آن موقع، موتور مبارزه ضدديکتاتوری بودند، دستگير کرد.به اين ترتيب محمد حنيف نژاد و سعيدمحسن که هر دو از چهره های جوان و پرشور جنبش بودند، در هفته اول بهمن41، و چند روز قبل از برگزاری رفراندوم قلابی شاه، توسط ساواک دستگير می شوند.
در همين دوران زندان است که محمد و سعيد به اين نتيجه می رسند که دوران حيات جريانهای سياسی سنتی به پايان رسيده و از همانجا نقش پيشتازانه خود را آغاز می کنند. آنها تا شهريور42 در زندان بودند. بعداز خلاصی از زندان به سربازی رفتند، ولی با هم در ارتباط بودند. دوران سربازی محمد حنيف در پادگان سلطنت آباد و توپخانه اصفهان سپری شد. او انبوهی کتابهای نظامی را از پادگان به خانه می آورد و مطالعه می کرد. لحظه يی از پيگيری شناخت دشمن و افزودن بر هر دانشی که به مبارزه مربوط می شد و پيدا کردن راه مبارزه غافل نبود. و اين در شرايطی بود که در آن روزگار سياه ناشی از انقلاب سفيد! بسياری از کباده کشان اسم و رسم داری در عالم سياست، حتی در اصل و ضرورت مبارزه شک داشتند و به ضد آن، يعنی رها کردن مبارزه می رسيدند. چون که ديگر در چارچوب احزاب و جريانهای سياسی موجود، امکانی برای ادامه مبارزه وجود نداشت.اما محمد حنيف نژاد و يارانش با مطالعه عميق شرايط تاريخی و اجتماعی ايران، بن بست مبارزاتی آن روزگار را شکستند و با تأسيس يک سازمان انقلابی پيشتاز براساس ايدئولوژی اسلام و با تأکيد بر مبارزه مسلحانه انقلابی دربرابر ديکتاتوري فاسد شاه، راهی نو دربرابر نسل جوان و جنبش آزاديخواهانه مردم ايران گشودند. راهی که به خصوص با زدودن زنگارهای طبقاتی از چهره اسلام و مرزبندی با ارتجاع، تئوری راهنما و چراغ هدايت مبارزه رهايی بخش مردم ايران در سالها و دهه های بعد گرديد.
مجاهد شهيد سعيد محسن، بن بست شکن و راهگشا
شهيد بنيانگذار سعيد محسن،
در سال1318 در يک خانواده متوسط در زنجان به دنيا آمد. تحصيلات ابتدايی و
متوسطه اش را در همان شهر گذراند و بعد برای ادامه تحصيل به تهران آمد و در
رشته مهندسی تأسيسات دانشکده فنی دانشگاه تهران، فارغ التحصيل شد. دوران
دانشجويی سعيد مصادف بود با تحولات سياسی سالهای 39 تا 42. سعيد قبل از
بنيانگذاری سازمان، به دليل فعاليتهای سياسيش دو بار به زندان افتاده بود،
بار دوم هنگامی بود که عضو کميته دانشجويان نهضت آزادی بود و در شب اول
بهمن سال41 دستگير شد و از همان جا رابطه اش با محمد حنيف نژاد هرچه
نزديکتر شد. سعيد در آن سالهای پرتلاطم، بطلان روشهای کهنه يی را که سران نهضت آزادی مبلغش بودند، در عمل مبارزاتی تجربه کرد و شکست آنها را ديد و از همان جا بود که به جانب حنيف نژاد شتافت، تا او را در بنيانگذاری سازمان ياری کند. پيش از آن هم با اصغر بديع زادگان آشنا شده بود. سيل جواديه در سال41 و خراب شدن انبوهی از خانه های مردم محروم جنوب شهر، از حوادثی بود که دانشجويان و روشنفکران متعهد آن دوره را برای کمک به مردم برانگيخته بود. سعيد در رأس فعاليتهای دانشجويانی بود که برای کمک به مردم جواديه اکيپهای تعميراتی تشکيل داده بودند. در سال41 هم که زلزله در آوج قزوين، ويرانيهاي زيادی به بار آورد، سعيد محسن و اصغر بديع زادگان در رأس گروههای دانشجويی بودند که چند ماه شبانه روزی به کار در ميان مردم پرداخته بودند. به زندان افتادنها و مشخص شدن سابقه سياسی سعيد باعث شده بود که در دوران سربازی به جهرم تبعيدش کنند. با آنکه سعيد افسر وظيفه بود و مردم جهرم، مثل مردم همه جای ايران چشم ديدن نظاميان شاه را نداشتند، اما روحيه انقلابی و مردميش و جاذبه او در ميان مردم، چنان تأثيری به جا گذاشته بود که مردم روستاهای اطراف جهرم تا مدتها از «مهندس سعيد» ياد می کردند.
پس از پايان خدمت نظام وظيفه، سعيد به تهران آمد و در کارخانه ارج و سپس کارخانه سپنتا به کار مشغول شد. او هم زمان به فعاليتهاي سياسی خود ادامه داد. مطالعات عميق و زندگی با محرومترين اقشار جامعه از سعيد محسن عنصری ساخته بود که ديگر فعاليتهای رفرميستی جبهه ملی و نهضت آزادی وی را ارضا نمی کرد. در اين ايام او شبانه روز در فکر يافتن چاره يی برای خروج از بن بست مبارزه بود. سرانجام در ملاقات با محمد حنيف نژاد به ضرورت تأسيس يک سازمان انقلابي و حرفه يی برای گشودن بن بست مبارزاتی پی برد و به همراه او و اصغر بديع زادگان در زمره بنيانگذاران سازمان مجاهدين خلق ايران در آمد.
سعيد محسن پس از تأسيس سازمان، به طور خستگی ناپذير کار می کرد و هفته يی 16جلسه و قرار اجرا می نمود. او در جريان ضربه شهريور سال1350 توسط ساواک شاه دستگير و به زندان افتاد. يکي از مجاهدان همزنجير سعيد، درباره سعيد درزندان چنين نوشته است : «در ارديبهشت51 که بيدادگاههای شاه خائن، بنيانگذاران، اعضای مرکزيت و کادرهای سازمان را محاکمه می کردند، با سعيد محسن و دو نفر ديگر هم سلول بودم. سلول کوچک يکنفره يی بود. سعيد شعله سلول بود و به آن گرما، نور و نشاط می بخشيد و وضع روحيش هيچ تفاوتی با شرايط قبل از دستگيری و خارج از زندان نداشت. همان طور شوخ و بانشاط برايمان شعر می خواند، شوخی می کرد، افسرهای زندان را که برای بازديد سلولها می آمدند دست می انداخت. درعين حال به هيچ وجه از وظايفش غافل نبود. ارتباطات مخفيانه اش با بقيه سلولها و با «محمدآقا» برقرار بود. پيامها را می فرستاد و می گرفت و در مورد مسائل مختلف مشورت می کرد. اطلاعيه مشترکش با «محمدآقا» در همين شرايط، صادر گرديده و به بيرون از زندان فرستاده شد. دفاعيه تکان دهنده و مفصلی را که در بيدادگاه نظامی خواند طی 5ـ6ساعت در همين روزها نوشت. در اين دفاعيه رژيم پهلوی را از ابتدا تا آن زمان و از صدر تا ذيل سکه يک پول کرد».
سعيد محسن پس از تحمل ماهها شکنجه در 4خرداد1351، به همراه ساير بنيانگذاران و اعضاي مرکزيت سازمان به جوخه اعدام سپرده شد تا خون پاکش فديه رهايی خلق و ماندگاری و آينده داری سازمان مجاهدين خلق ايران شود.
مجاهد شهيد اصغر بديع زادگان، سمبل جاودان مقاومت در زير شکنجه
شهيد بنيانگذار، اصغر بديع زادگان
در سال1319 در اصفهان به دنيا آمد.خردسال بود که خانواده اش به تهران
آمدند و او دوره دبيرستان را در تهران گذراند و سپس در رشته مهندسی شيمی از
دانشکده فنی دانشگاه تهران فارغ التحصيل شد. اصغر در دوران تحصيل در
دانشگاه به فعاليت سياسی پرداخت، اما هيچ يک از افراد خانواده اش اطلاعی از
فعاليتهای او نداشتند و ساواک شاه نيز تا هنگام دستگيريش هيچ سابقه يی از
او نداشت. آن چه در اصغر بارز بود، همين رازداريش بود. بعداز سربازی، در
کادر آموزشی دانشکده فنی دانشگاه تهران به کار پرداخت و از همان دوران
رابطه اش با محمد حنيف و سعيد محسن محکمتر شد. اصغر طی سالهای 44 تا 50 به
واسطه حرفه اش در دانشکده فنی دانشگاه تهران، که امکان تماس با دانشجويان و
استفاده از امکانات دانشگاه را به او می داد، در رشد سازمان چه از نظر
نيروی انسانی و عضوگيری و چه از جهت تأمين امکانات، خدمات ارزنده يی انجام
داد.در ورای همه اين ويژگيها و خدمات اصغر به جنبش انقلابی و نقش او در بنيانگذاری و ارتقاء سازمان، آنچه که نام او را در تاريخ مجاهدين جاودانه کرده، مقاومت اسطوره يی او در زير شکنجه است. بهتر است بگوييم که اصغر بديع زادگان، بنيانگذار مقاومت صبورانه و سرسختانه مجاهدين در زير شکنجه تا فراسوی توان و طاقت انسانی است. او پايه گذار اين سنت مجاهدی است که هيچ مرزی و حدی برای مقاومت وجود ندارد و هيچ توجيهی را برای تسليم نبايد به رسميت شناخت.
اصغر، مصداق بارز اين جمله نغز است که خودش گفته است:
«ارزش هرکس درمبارزه به اندازه مايه يی است که در اين راه می گذارد. چگونه می توان کسي را که چيزی از دست نداده است، مبارز خواند».
اصغر خود همه چيزش را در راه رهايي مردم ايران فدا کرد.
مجاهد شهيد رسول مشکين فام، سمبل صلابت و قاطعيت انقلابي
رسول مشکين فام
در سال1325 در شيراز به دنيا آمد و در همانجا دوران دبستان و دبيرستان را
طی کرد. طی سالهاي40 تا 42 که رسول آخرين سالهای دبيرستان را می گذراند، از
نزديک شاهد ماجرای سرکوبی قيام عشاير فارس بود (و بعدها سازمان ازتجارب و
دستاوردهای او در تماس و رابطه نزديک با روستاييان و عشاير فارس بهره بسيار
برد)، او سپس در دانشکده کشاورزی کرج مشغول تحصيل گرديد و از همين زمان
توانست با سازمان ارتباط برقرار کند. در پايان تحصيلاتش به سربازی رفت و از
دوسال دوران سربازی در کردستان حداکثر استفاده را به منظور انجام تحقيقات
گسترده يی درباره تاريخچه و سوابق جنبش مسلحانه کردستان به عمل آورد و
تحقيقاتش را در زمينه تأثير اصلاحات ارضي شاه بر روستاهای ايران تکميل کرد.
در زمره خدمات ارزنده رسول مشکين فام، تحقيقات او درباره روستاهای ايران
است. رسول ماهها از نزديک با مردم محروم اين مناطق زندگی کرد و با عشق و
شوری بی پايان رنجها و مرارتهای روستائيان را بررسي نمود. کتاب «روستا و
انقلاب سفيد» ثمره تحقيقات ارزنده اوست.اراده و قاطعيت شگفت انگيز رسول در مقاطع مختلف موجب خدمات ارزنده يي به سازمان شد. او در هر مأموريت با جسارتی بی نظير و با تيزهوشی خلاقانه خود تمامی امکانات پيرامونش را جهت پيشبرد مسئوليت خويش به کار می گرفت و از همين رو بارها خطيرترين وظايف خود را با موفقيت کامل به پيش برد.
رسول هرجا که بود چه در ميان مردم و چه در جمع مجاهدين، چه در سالهای اوليه که مجاهدين با دشواريهاي پايه گذاری يک سازمان سياسي نظامی در زير اختناق و سرکوب ساواک روبه رو بودند و چه در شکنجه گاههای دژخيمان ساواک هرگز روحيه رزمنده و پرشور خود را از دست نداد. ويژگی انقلابی که به دوستان روحيه می داد و دشمنانش را خوار و خفيف می کرد.
مجاهد قهرمان رسول مشکين فام از اعضای مرکزيت سازمان در سحرگاه خونين چهارم خرداد51 همراه با محمد حنيف و ياران قهرمانش در تاريخ مبارزات مردم ايران جاودانه شد.
مجاهد شهيد محمود عسگری زاده، بيقرار و خلاق، سمبل جسارت و صلابت
محمود عسگری زاده،
از اعضای برجسته مرکزيت مجاهدين در سال1325 در يک خانواده کارگری در شهر
اراک به دنيا آمد. در دورانی که تحصيلات متوسطه را می گذراند خانواده اش به
تهران آمدند. محمود هميشه برای تأمين مخارج تحصيلش کار می کرد و با رنج و
محروميت به خوبی آشنا بود. او پس از عضويت در سازمان به دليل شايستگی هايش
به سرعت مسئوليتهای هرچه بيشتری را برعهده گرفت. محمود که در ماشين سازی
تبريز به کار اشتغال داشت، هم زمان مسئوليت شاخه تشکيلات تبريز را نيز عهده
دار بود. در سال1349 به عضويت مرکزيت سازمان در آمد و مسئوليت اطلاعات
سازمان را به عهده گرفت. دستاوردهای محمود به عنوان مسئول اطلاعات سازمان،
جلوه يی از جديت و پشتکار اين مجاهد والامقام بود. شاخه تحت مسئوليت او
توانست در مدت نسبتاً کوتاهی درمورد 1300نفر از اعضای ساواک شاه، به
اطلاعات دقيقی از محل سکونت، محل کار، مسيرهاي تردد، مشخصات ماشينها و
امثالهم دست پيدا کند. تحت مسئوليت محمود، همچنين بسياري از زندانها و
شکنجه گاهها و خانه های امن ساواک شناسايی گرديد. ازهمين رو دژخيمان ساواک،
به خاطر کينه و وحشتی که از اين مجاهد قهرمان داشتند، او را به زير
شديدترين شکنجه ها بردند. با اين حال محمود با مقاومتی شگفت انگيز، داغ
دستيابی ساواک به اطلاعات سازمان را به دلشان گذاشت و آنها را در اين ميدان
هم شکست داد.يکی از مجاهدان همرزم، درباره مجاهد شهيد محمود عسگری زاده می گويد:
محمود از آن مجاهديني بود که در هر محيطی قرار بگيرند، آن را تحت تأثير قرار داده و تغيير می دهند. او شخصيت بسيار اکتيو و نافذی داشت. از آن دسته انقلابيونی بود که در آن واحد می توانند در زمينه های مختلف فعال و تأثيرگذار باشند. مثلاً در همان حال که عضو کميته مرکزی سازمان بود و مسئوليتهای سنگينی به عهده داشت، در حرکتها و اعتصابهاي دانشجويی نيز بسيار فعال بود و همچنين بار معيشت خانواده خود را نيز به دوش می کشيد. محمود به خاطر شخصيت فعال و نافذش در ارتباط با اقشار محروم با استقبال گرم آنها روبه رو بود و از اين طريق امکانات زيادی را برای سازمان فراهم می آورد. به علت همين ويژگيها، به لحاظ امنيتی، عاديسازی بالايی داشت و کسی نمی توانست به موقعيت سازمانی و تشکيلاتی او پی ببرد. محمود در دانشکده علوم بازرگانی تحصيل می کرد و به علت نقشش در سازماندهی اعتصابات دانشجويی، توسط ساواک از دانشکده اخراج شد. اما به خاطر محبوبيت زيادی که در دانشکده و در بين دانشجويان داشت، دانشجويان به پشتيبانی از او اعتصاب کردند تا اين که رژيم ناگزير شد او را به دانشکده برگرداند. محمود نسبت به محرومان، عشق و دلسوزی خاصی داشت، در سال46 که خدمت سربازي خود را در تبريز با درجه ستوان دومی می گذراند، روابط بسيار صميمانه يی با سربازان برقرار کرده بود، از جمله اقداماتی که او را در ميان سربازان بسيار محبوب کرده بود، اين بود که باشگاه افسران پادگان را که طبق معمول ارتش شاه، ويژه افسران بود، عمومي کرد تا سربازان نيز بتوانند از آن استفاده کنند. اگر چه افسران از اين کار ناراحت و گزيده بودند، اما به خاطر محبوبيت بسيار محمود در ميان سربازان، نمی توانستند واکنشی نشان دهند.
اما اوج شخصيت والا و جوهره انقلابی محمود را پس از ضربه سال50 و در زندان و تحت اسارت دشمن می توان ديد. محمود مسئول شاخةاطلاعات سازمان بود، اما به علت سادگی ظاهری و در واقع پيچيدگی محمود، ساواک تا ماهها هنوز پی به موقعيت و موضع او در سازمان نبرده بود. محمود با سخت کوشی و دشمن ستيزی خاص خود، اطلاعات بسيار ذيقيمتی از رژيم به دست آورده بود، وسعت و دقت اين اطلاعات، که در جريان ضربه، به دست ساواک افتاد، رژيم شاه را به شدت دچار وحشت کرد. ساواک به شدت در صدد بود تا در بياورد که اين اطلاعات چگونه و از چه طريق به دست سازمان افتاده است، محمود کليه مسئوليتها را در اين زمينه به عهده گرفت و افراد شاخه تحت مسئوليت خود را با حسابشدگی بی اطلاع جلوه داد و همه اتهامات را متوجه خود کرد، البته اين کار به بهای به جان خريدن شديدترين شکنجه ها بود، بعد هم با محمل سازيهای دقيق و ايستادگی بر سر آنها، سرنخ اين اطلاعات را کور کرد و مانع از آن شد که ساواک از او به کس ديگری دست پيدا کند. محمود همچنين با روحيه بالايي که داشت، بازجوهای ساواک را در اوج عربده کشيها و قدرت نماييهای آنها به تمسخر می گرفت و با ريختن ابهت پوشالی ساواک و بازجويان، به همرزمانش که زير شکنجه بودند، روحيه می داد.
محمود عسگری زاده، عضو برجسته مرکزيت مجاهدين در 4خرداد51 همراه با بنيانگذاران سازمان توسط دژخيمان شاه تيرباران گرديد.