زری اصفهانی
شعری برای زنان مجاهد خلق درهرگوشه جهان و درجواب به توهین ها ویاوه های مزدوران حقیر وزارت آدمکش آخوندها
به مزدوران
وزارت آدمکش آخوندها از جمله جوکر ها و ملیجک های دربار آخوندها . این شعر
درجواب یاوه ها و توهین ها یعنی عصاره های متعفن وجودی شما ست که بر علیه
جنگجویان قهرمان ایران زمین و مجاهدین خلق در زندان لیبرتی و زندان
اوین وا شرف و سراسر جهان فرو می بارید . بخوانید و از داغ و
حسرت و درد بسوزید و بمیرید وبدانید که با شانتاژ و جعل یی میل واسم و
گذاشتن پیام های زشت جنسی در وبلاگ من ونوشتن یاوه های دیوانه وار و
هیستریک که تنها لایق مزدوران آخوندهای بی
همه چیز است راه به جایی نخواهید برد و هرآدم بیطرفی را هم درضدیت با
خودتان جدی تر و پویا تر می کنید ! وهرروز جبهه های تازه ای را برعلیه
خودتان باز میکنید ! با ش تا صبح دولتت بدمد کین هنوز از نتایج سحر است
آری
بجنگ تا بجنگیم
نابود
باد رژیم جمهوری آدمکش آخوندی با همه دم و دنبالچه ها و مستخدمین وکلفت ها
و نوکرهایش ( چه با مواجب و چه بی مواجب ،)در سایت ها و وبلاگ های
رنگارنگی که هرروز برای شستن و پاک کردن سرو ته جمهوری اسلامی برعلیه
مبارزین و مجاهدین درحال ساختن اند-
درود برآزادی خواهان و دردمندان - مرگ بر یاوه گویان و یاوه نویسان خود پرست و بی پرنسیب و بی مقدار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منظومه بانوی ستاره های سرخ
زری اصفهانی
درشب بارانی
در نورنئون ها
دخترک آواره
بهار کودکی اش را گم کرد
و شکوفه ها و ترانه هایش را با سکه ای ارزان تعویض نمود
کنار پنجره اش ایستاد
تا آخرین قطره اشک اش را دروداع رویاهایش فروریزد
زنی که کودکانش را مرد معتادی به فروش رسانیده بود
هرشب درکابوس هایش فریاد کشید
و طناب داری بالای سرش رقصید
و مردانی مست
پیکر مچا له اش را درقفسی محبوس کردند
دختری که فروخته شده بود
پیش از آنکه به دنیا بیاید
زنی خودش رابه آتش کشید
درخانه ای که فقر تنها مونس شب و روزش بود
دخترک گلفروش فقط 7 سال داشت
وقتی درزیر چرخ های ماشین له شد
و گل های پرپرشده درچهارراه ها فرو مردند
اینها را بتو میگویم
زیرا که تنها کسی هستی که میخواهی بدانی
تا بیشتر رنج بری
تا دستهایت را
دراندوه های بیشمار تازه فرو کنی
و چشم هایت را
با اشک های بسیار تازه بشویی
و قلبت را
بازهم صیقل دهی
که دراین نبرد دمادم تنها سلاح تو رنج های تو بوده است
وقلب تو
قلبی که سالهاست تکه تکه اش را می بخشی
و لحظه لحظه با خواسته هایش وداع میگویی
بوسه های کودکت را بخشیدی
محبت های مردت را
شادیت را یخشیدی
خانه ات را
زیبایی ات را
جوانی ات را
گیسوان سیاه و انبوه ات را
دستهای پاکیزه ات را
باغ آرزوهایت را
عاطفه هایت را
آخرین یادگارهایت را
اما
درهوای مه آلوده کسی ترا ندید
کسی صدای اشک هایت را نشنید
کسی تکه تکه های قلبت را دربادها
درگورستان ها
درسیاهچال ها ندید
تو ایستاده بودی
بربرج های بلند بخشش
با قلبی پاره پاره در دستانت
که چون جام شیری آماده نوشاندن بود
درهمه شب ها وروزهایت
اما کسی ترا ندید
مادر گل های پژمرده گشتی
مادر گلفروش های کوچک خیابان ها
مادر آفتاب های مرده در شهر
مادر کودکان شلاق خورده
مادر جوان های اعدام شده
مادر پرنده های غمگین
درجنگل های ویرانه
مادر تمام جهان ستمدیده گشتی
اما کسی ترا ندید
هیچکس د ست گریانت را ندید
که دررویاهای شبانه
به دنبال پیکر کوچکی میگشت
و کفش های کودکانه ای را درتاریکی شب درآعوش میفشرد
درایستگاه اتوبوس
ایستادی و قلب پاره پاره ات را به بادها سپردی
تنها دستی بسوی نگاه مضطرب و گریانش تکان دادی
و تصویر اندام کوچکش را درآهی عمیق به هوای سرد سپردی
حتی قطره اشکی را هم با خود برنداشتی
و بی آنکه به پشت سربنگری
به درون گردباد ها برگشتی
و بر کوهه خیزابه ها
به عمق توفان فروشدی
ترا مادر ستاره ها می نامم
ستاره هایی که از آسمان میهنم فرو می چکند و میمیرند
ترا مادر جنگل ها می نامم
جنگل هایی که تاراج شده اند
و پرندگانش را به قتل رسانده اند
ترا مادر شهر ها می نامم
شهرهایی که ویرانه و خاموش گشته اند
ترا مادر لیلا می نامم
روسپی کوچک پیش فروش شده
ترا مادر عاطفه می نامم
سیمای کودکانه شهادت بر ستم قابیلیان
ترا مادر اسطوره ها می نامم
و ترا ایراندخت
دختر میهنم نام می نهم
بربلندترین برج ها بایست
دستهایت را فراز آور
آسمان را درآغوش بگیر
ترا خدای روشنایی ها می نامم
دختر فانوس بدست
بانوی ستاره های سرخ
گل وحشی بیابان تفته
که کولیانه دربادها می رقصد
الهه زیبایی که دف زنان
جهان را به مصاف می طلبد
و درزیر گام هایش
اولین جوانه های فردا می رویند
فردایی که آزادی
نام دخترک گلفروشی است
که گل هایش را درچارراه های مهربانی
تقسیم میکند
و تصویر های عاطفه و لیلا
تندیس فرشته عدالت را می پوشانند
و دیوارهای ویران شده زندانها را
ترا مادر ترانه ها و رقص ها می نامم
مادر شادیهای فراموش شده
مادر آزادیها و آشتی ها
مادری که مرهم بدست
به التیام زخم های جهان آمده است
ترا دخترک گلفروشی می نامم
که گلبرگ های قلبش را
در چارراه های جهان هدیه میکند
تا درازای آن
گوهر آزادی میهنش را بدست آورد
ترا مشعلی سرخ می نامم
که درسردترین شب میسوزد و گرما می بخشد
ترا مادر بخشش ها می نامم
قلب سرخی که تمام خونش را به پیکره آرمانش بخشید
تا با طپش هایش
زندگی را از کام مرگ بیرون کشد
و یا چون فانوسی دریایی
ساحل را نشانه کند
و مردان غرقه در آبهای تاریکی را
به ساحل های عدالت و عشق رهنمون شود
ترا دختر جسور کوهسار ها می نامم
که همه پیراهن هایش را به آتش میکشد
تاراه مسافران گمشده را روشن کند
ترا آتیه می نامم
دختر فرداها و تازگی ها
دختر عصیانگر برگذشته ها و تاریکی ها
دخترویرانگر دیوارها و قفس ها
که رقص کنان پرده ها را میدرد
و مشعل سرخش را درهمه تالارها برمی افروزد
و پرچم سرخش را درهمه میدانها برمی افرازد
ترا دختر زندگی مینامم
مادر آفرینش ها و رویش ها
بهاری که پا درراه گذاشته است
تا دانه های کاشته اش را خود درو کند
وزیبایی گام هایش را به جهان زشت بیخشد
برکت بر نام تو باد
و برزیبایی های بیشمارت
بردستان آفریننده ات
و بر گام های استوارت
برقلب سرخت
برراه هایی که رفته ای
وراه هایی که خواهی رفت
تا نهایت شب
وتا صبحی که درانتهای رزم تو فرامیرسد
آنگاه که خاک میهن برگام هایت بوسه زند
ونسیم سرزمین محبوب گیسوانت را شانه کند