Donnerstag, 28. März 2013

چرا به آشکار نگویم؟!

زهره محسنی پور

در ابتدا باید عرض کنم به گواهی همه نوشته هایم، من اهل کاربرد کلماتی  که در فرهنگ سیاسی آخوندی و مزدورانشان و همپالگی های هم خط شان می توان دید، نیستم. اما گاه وقاحت مزدوران چه با جیره و چه بی جیره و مواجب به حدی می رسد که نمی توان با زبان معمول سیاسی با آنان سخن گفت. برای نمونه ضمن عذرخواهی از آقای کریمی عین ادبیات و برخورد لمپنی  اراذل و اوباش آخوندی را بخوانید:

«رحمان کریمی و مصیبت خوانی برای رجوی : امروز در اینترنت این جمله را خواندم "بزرگترین مصیبت برای یک انسان این است که نه سواد کافی برای حرف زدن داشته باشد ونه شعور رلازم برای خاموش ماندن " و شاعر دربار رجوی هم چنین روزگاری دارد . روزی توده ای بعد یک حزب دو نفره" سوسیال دمکرات "و حتی در خود دستگاه رجوی هم مورد تمسخر وحتی اورا "لمپن " میدانند که "شعور " این را "ندارد که حرفهایش را بجا بزند "چون در بعضی از نشستها چنان مزخرف گویی میکرد ه است که باعث خنده هواداران میشد ولی مجاهدین و هواداران این را "بزرگواری "خود میدیدند که مزخرف گوییهای اوراهم تحمل کنند چون در جهت رجوی و دستگاه رجوی بود....»

این مطلب در وبلاگ و صفحه فیس بوکی «پشتیبانان مستقل فراخوان» آخوند ساخته آمده است. دهان دریدگان اطلاعات آخوندی آنچنان از مقاله اخیر آقای رحمان کریمی«گیرم که ما بدترین، شما بهترینها چه می کنید؟!» به خشم آمده و چنان افسار پاره کرده اند که از ذات و طبیعت لمپنی خود پرده برانداخته اند. چرا؟

برای اینکه آقای رحمان کریمی با تکیه بر دانش سیاسی و اطلاعات تاریخی خود با تیزبینی خاص خودشان مقاومت خونبار و پرهزینه امروز ما را با مقاومت قهرمان تاریخی ایران بابک خرمدین مقایسه می کنند و با این مقایسه که فقط یک مورد از موارد تاریخ مبارزات خلقهاست، خط بطلان بر اندیشه بی هزینگی مبارزه که همواره خط تبلیغی آخوندهای بدنام در میان احزاب و سازمان های ایرانی بوده می زنند و هیچ چیزی وحشتناکتر و خانمان براندازتر از این نگرش برای آخوندهای اشغالگر میهن نیست. خصوصا آنکه بابک خرمدین یک قهرمان ملی ـ تاریخی ماست و نه یک قهرمان مذهبی که شاید حیاتش در میان باورمندان به آن مذهب محصور باشد. قهرمان ملی مرزهای مذهب و قومیت را پشت سر می گذارد و در حوزه حیات همه افراد و آحاد یک ملت و روح جمعی شان وارد و مستقر می شود. خوب حالا تصور کنید که این مقایسه را نه یک فرد عادی و غیرمطرح در جامعه ایرانی انجام داده بلکه یک روشنفکر مستقل و شاعر و نویسنده متعهد انجام داده است که سوابقی درخشان در مبارزه با دو دیکتاتور زمان را در کارنامه خود دارد و جهت گیری سیاسی و رای و نظرش می تواند روشنگر اذهان سردرگم باشد.

نتیجه آنکه مقالات تحلیلی و استدلالی آقای رحمان کریمی خنجری تیز بر قلب آخوندها و نوچه هایشان است و از آنجایی که این هرزه های مفلوک توان پاسخی مستدل در برابر استدلالات ایشان ندارند به دو شیوه روی می آورند. یک شیوه تاکتیک«نعل وارونه زدن» است که  با وقاحتی غیرقابل توصیف، مقاومت «بابک خرمدین» را که جزیی از تاریخ ایران است به قصه های پای قلیان تشبیه می کنند و با لوث کردن تمامی مفاهیم یکه تاز میدان مغلطه می شوند و تازه آن را هم به طرف مقابل نسبت می دهند. شیوه دیگر هم همان فریاد «آی نفسکش» سر دادن و عیان کردن ذات «چاله میدانی» شان و فحاشی است.

 جالب است بدانید که مقاله اخیر آقای رحمان کریمی در ساعات پایانی جمعه شب روی سایت همبستگی آمد و اول صبح شنبه بود که دیدم از یک طرف، دلقک دربار خامنه ای(اسمال ملایار)طبق شیوه معمول خودش یعنی لودگی و لوده نویسی به داد و فغان از این مقاله درآمده و از طرف دیگر هم مزد نویسان با فحاشی و اهانت در صفحه فیس بوک. یعنی اینکه اینها تا شب مقاله را دیده اند قلمهای هرزه شان را به کار انداخته اند به طوریکه اول صبح شنبه تراوش لجنی آن روی سایتها یشان قابل مشاهده بود.

باید به این جیره خوار و مزدوری که پشت نام «پشتیبانان مستقل فراخوان» به هرزه نویسی نان در می آورد و روزگار می گذراند، گفت آن زمان که بابای تو در گهواره بوده، آقای رحمان کریمی اولین داستانهایش را منتشر کرده است. از روزگار نوجوانی ایشان نه تنها فعال سیاسی بوده اند بلکه داستان نویس و شاعر و بعدها منتقد ادبی بوده اند. و سوابق سیاسی و ادبی و فرهنگی ایشان برای البته اهل ادب و فرهنگ  کاملا شناخته شده است و تعجبی هم ندارد که شما لات و لمپنهای اطلاعات از آن بی اطلاع باشید، چه اینکه شما را  به حوزه فرهنگ و ادب چکار است. از کوزه همان تراود که در اوست.

آقای رحمان کریمی از سن 13 سالگی وارد فعالیت سیاسی شدند که خود یک استثناء است. دوستانِ این مردِ عرصه قلم و مبارزه سیاسی،  «سعید سلطانپور» ها و «گلسرخی » ها و «ساعدی» ها و... بوده اند و حالا باید دید که لمپن کیست! که این صفت جامه ای است که فقط بر قامت خودت می نشیند که به اندازه موشی روبه صفت هستی که حتی نام مستعاری هم برای خودت انتخاب نکرده ای و پشت یک عنوان جمعی خودت را بزدلانه پنهان کرده ای. نگارنده به عنوان یک ناظر می بینم یک  لغت «ماماچه» زلزله در فرهنگ و ادب سیاسی ایجاد می کند و فریاد وااسفا و وامصیبتا مدعیان معظم روشنفکری را به آسمانها می برد، اما کاربرد کلمات موهن و سخیف در مورد فردی که عمر و قلم خود را وقف مبارزه با استبداد حاکم کرده، هیچ واکنشی را در این مدعیان برنمی انگیزد.

در پایان باید خدمت دوستان عرض کنم همانطور که رهبرمقاومت گفتند ما در شرائط جنگ صدبرابر هستیم. و نه تنها در اشرف و لیبرتی بلکه در هر جایی که رژیم حضور دارد همین جنگ صدبرابر هم جریان دارد. و کیست که نداند که مزدوران و ارتش سایبری رژیم چگونه در فضای مجازی چه در سطح سایتها یا وبلاگها و چه در بالاترین و فیس بوک مشغول تاختن هستند. دقت کنیم که «حمله به مدافعان مقاومت و رهبری آن» روی دیگر سکه تاکتیک « جدا کردن سر از بدنه»، است. این وظیفه مبارزاتی ماست که با هرزه گویی و نویسی های اینان مقابله کنیم و اجازه ندهیم که اینها به همین راحتی تمامی مفاهیم و معانی را لوث کنند. و مدافعان مقاومت را مورد حمله قرار دهند. اکنون زمان تاختن صدبرابر است.