Dienstag, 25. Juni 2013

دوران خمينيسم و اوج خصلتهاي تاريخي و نقش رهبري( 2 )

رحمان کريمي

در نوشتار پيشين با همين عنوان، گفته شد که مسائل را نمي توان به طور مجرد و انتزاعي مورد مطالعه و شناخت قرار داد. تمامي پديده هاي طبيعي و اجتماعي در يک ارتباط و پيش زمينه ارگانيک در رابطه با هم قرار دارند. جوامعي که طي قرون و اعصار تحت سيطره مطلق استبداد به سر برده اند و نتوانسته اند به آزادي و کسب آگاهي هاي اجتماعي - سياسي و فرهنگي و اقتصادي برسند، عمدتاً تا سطح روشنفکران واجد ديد و شناختي تجريدي هستند. وقتي روشنفکران چنين باشند، تکليف مردم عادي از پيش روشن است.

خميني واقعاً بلايي بود که در اواخر قرن بيستم بر ملت ايران و جهان اسلام نازل شد اما او پديده يي خلق الساعه نبود. ريشه در تاريخ داشت و ايضاً حضور نکبت بارش در زمان حياتش. وقتي مي گوييم «ملا لوژي» چيزي ميشود مثل فيزيولوژي، بيولوژي و پسيکولوژي. بيولوژي يعني علم زيست شناسي. پس ملا لوژي به معني علم ملا شناسي ست. فرق اين علم با علوم ديگر اعم از انساني يا تجربي در اين است که علوم در مسير تکاملي خود از يک سلسله قواعد و قالبهاي به اثبات رسيده و مطمئن برخوردارند. جانور شناسي که پايه ملا شناسي ست، در برابر اين نوع جانور هنوز درحال تحقيق و تجربه و کشف قانونمندي هاي حياتي اين پديده شگفت و استثنايي عالم وجود است. ملا البته از نوع و جنس خميني و نه هر ملا و معممي. خميني و خمينيسم عصاره ارتجاع سخت محيل و بي رحم تاريخ است و به اين دليل است که در هر کس و جرياني، هر اندازه مايه و استعداد مرتجعانه دجالگري بوده به رو آورده و فعال کرده است. متأسفانه بعضي ها تمامي اعمال و موجوديت اجتماعي و سياسي ملايان را درطول تاريخ به حساب اسلام گذاشته اند و اين ايجاب مي کند که روايت ديگري هم از اسلام دردسترس باشد. چنين است که خميني از مسعود مي خواهد تا ديدگاه و برنامه اقتصادي واجتماعي سازمان مجاهدين خلق ايران را برايش مکتوب کند. تضاد خميني و مسعود يک تضاد موقت و مقطعي نبود بلکه دو دستگاه از بنياد متفاوت مي بود و اين را خميني و تبار سياسي – حوزوي او، نيک دريافته بودند. وقتي رمزي کلارک وزير دادگستري اسبق آمريکا از طرف کارتر به ديدار خميني در نوفل لوشاتو آمد، خميني اطمينان خاطر لازم را به او که نماينده سياسي آمريکا بود، داد. در مذاکرات ايندو حتي ابراهيم يزدي هم حضور نداشت. مترجم هم از تبار خودش بود. پيرجلاد ارتجاع دربِ اقتصاد و بازار ايران را به روي غرب و شرق باز گذاشت و موعظه کرد که اقتصاد مال خر است. کاري که از عهده شاه و ساواکش برنمي آمد براي قتل عام و قلع و قمع مجاهدان و مبارزان اين عفريت زمانه به تمام و کمال بي آنکه آب دردلش تکان بخورد به انجام رساند. از جنين در رحم مادر هم نگذشت و تيرباران کرد.
دراينکه صدام حسين آغازگر حمله به ايران بود، حرفي نيست اما زمينه ساز جنگ، خميني و اعوان و انصارش بود. در اوج اختلاف عراق و ايران در زمان شاه، صدام حسين بخش قابل ملاحظه يي از شيعيان عراق را که بسياري از آنان از حزب الدعوه بودند به ايران گسيل داشت که به « معاودين » معروف شدند. ملايان و مکلا هاي خميني زده ميان آنان به تبليغ و عضوگيري پرداختند. از ميان همينان است که خميني در وقت قدرت، مجلس اعلا تشکيل داد. اين از چشم صدام حسين به دور نبود و معنايش هم کاملاً واضح بود. پيش از جنگ، هر جمعه به خصوص رفسنجاني کاغذي به عربي دردست داشت و مي خواند که شيعيان عراق عليه صدام حسين قيام کنند. متأسفانه در بررسي جنگ، اين نکات تحريک آميز علني، ناديده گرفته شده است. دولتهاي عراق حتي پيش از صدام، چشم به بخشي از خاک خوزستان داشتند و اين غيرقابل انکار است. عراق چشمداشت ادعايي اش تا خرمشهر بود. صدام مي ديد که ملايان به رهبري خميني به حکومت رسيده اند. او ميدانست که شهرهاي نجف، کربلا، سامره؛ کارخانه آيت الله سازيست. احساس شديد خطر کرد. اگر تعصب کور ناسيوناليستي را کنار بگذاريم و بايک بينش بي طرفانه با مسئله برخورد کنيم، درمي يابيم که هر دولتي احساس خطر جدي مي کرد. درتهران دارند به زبان عربي مردم عراق را به قيام فرا مي خوانند. تحرکات ديگر هم به جاي خود. صدام فکر کرد که در آن بلبشو ميتواند پيشدستي کند. مردم ايران خاصه جوانان از جمله مجاهدين خلق و ديگر مبارزان روي به جبهه آوردند. حضور آنان درجبهه چنان چشمگير شد که رژيم ترسيد که روي افراد خودش تأثير بگذارند، دلاوران ميهن پرست مجاهد خلق و ديگر مبارزان را از جبهه ها تصفيه کردند. اين هم نقطه مهم و گويايي ست که آن را از نظر انداخته اند. ارتش صدام حسين شکست خورده به پشت مرزهاي ايران رانده شد. اين بهترين موقعيت براي ايران بود که از موضع قدرت و برتري، پشت ميز مذاکره بنشيند و امتياز بگيرد. خميني هدف ديگر داشت. او پيوسته مي گفت: «راه قدس از کربلا مي گذرد». هدف اصلي و اوليه او به چنگ آوردن عراق خاصه جنوب آن بود. اين جنگ، ديگر جنگ ميهني نبود. جنگي بس سنگين و پرتلفات براي مطامع خميني و دار ودسته اش بود. لازم بود که راه برآن ديوانه بي قلب و حس بسته مي شد. گروه گروه جوانان و کودکسالان را به کشتن داد. متأسفانه همه اپوزيسيون هاي موجود در يک تب مصلحت آميز «شووينيستي» بر طبل جنگ مي کوبيدند و مسعود و مجاهدين خلق را به باد حمله مي گرفتند. آنان يک جنگ شوم توسعه طلبانه را به مردم ايران، جنگ ميهني معرفي مي کردند. اگر به اوراق و اسناد آن سالها مراجعه کنيم درمي يابيم که بر مسعود و تصميم درست تاريخي او چه جفاها که کردند و آب به آسياب آدمخوار خميني و جنگش ريختند. امکانات تبليغي مجاهدين خلق در برابر رژيم و همصدايان رژيم بسيار ناچيز و نارسا بود. به جاي آنکه چپ و راست و ميانه به درستي به موقعيت و اهداف شوم خميني توجه کنند، هدف او را به عنوان جنگ ميهني به خورد مردم دادند که صرف نظر از هر چيز، در زير سايه ويرانگر و مرگبار جنگ، خميني رژيمش را تثبيت و از مخالفان انتقام بي رحمانه گرفت. در جنگ جهاني اول که روسيه تزاري درگير آن بود، لنين رهبر بلشويک ها در برابر منشويک ها که مي گفتند اين جنگ ميهني ست و بايد در اين زمينه از تزار حمايت کرد، موضع گرفت و گفت که شکست تزار زمينه انقلاب را فراهم مي کند. سير تاريخ نظر لنين را به اثبات رساند. حالا در نظر بگيريم که آن جنگ نه مثل جنگ خميني بود که ارتش عراق خاک ايران را ترک گفته و عقب نشسته است و اين خميني ست که جنگ را براي رسيدن به هدفش تمام نمي کند، اگر لنين با آن نظر درفرهنگ و اخلاق اجتماعي و سياسي ايران مي بود، حتماً بسياران حکم به سنگسارش مي دادند. مسعود با درک درست و علمي، پرچم صلح را برافراشت که در تاريخ خواهد ماند گيرم که سواي رژيم، معاندان و اضداد و حاسدان هنوز با وقاحت بر او ايراد مي گيرند. درک درست شرايط و تصميم گيري بر اساس آن، از جمله صفات و ويژگيهاي يک رهبر شجاع است. من اين شجاعت را بي گزافه، مي ستايم.
در نوشتارهاي بعد به تدريج و به مناسبت هر موضوع، علم! ملا لوژي را بيشتر دنبال خواهيم کرد.
ادامه دارد