با تعظیم به روانهای مطهر کلثوم صراحتی و جواد نقاشان، شهدای خونین کفنی
که بخاطر توطئههای پیدا و پنهان از میان ما رفتند و به ملکوت اعلی
پیوستند.
من با ۴۲ سال سابقه سیاسی که ۴۰ سال آن را دور و نزدیک اما بیگسست در کنار مقاومت بودهام، به خوبی هم معنی سیاسی اتهام زدن را میفهمم و هم به عقوبت ایدئولوژیک آن واقفم. بنا بر این تلاش میکنم از قضایا آنچه را میفهمم و برای خودم مسجل است را بیان کنم، قضاوت را به عهدهی خواننده میگذارم. من بر عکس آقای مهدی سامع که قسمتهای دروغ استعفا نامهی شما را به نقد کشیده و جواب داده، میخواهم به تنها نقطه درست و بر حق بیانیه شما انگشت بگذارم و آنرا کالبد شکافی کنم. اما ابتدا چند سوال از شما آقای قصیم:
شما از جمله اعضا شورای ملی مقاومت بودید که بیشترین همکاری را با سایت آفتابکاران داشتید. تقریبا مطلبی نبود که شما بفرستید و ما از چاپ آن دریغ کرده باشیم، حتی مصاحبهی شما با بیبیسی را هم من در سایت درج کردم که اکنون در آرشیو سایت موجود است. با این همه چرا وقتی با آن شتاب آخر شما استعفا نامهتان را برای سایتهای «خوش» نام فرستادید، ولی برای ما نفرستادید؟؟ و مهمتر از آن چرا بعد از ۲ روز گله کردید که چرا سایتهای مقاومت این بیانیه را چاپ نکردهاند و فقط سایتهای رژیم این بیانیه را درج کرده اند؟؟ چگونه شد که یک شبه ما «بد» نام شدیم و آنها «خوش» نام؟؟ بیانیهی شما در آخرین ساعات روز ۱۵ خرداد اولین بار در سایت البرز نیوز و بلافاصله در سایت ایران گلوبال درج شد با همان مشخصاتی که آقای سامع گفته اند. لینک سایت البرز در زیر این نوشته است. لینک ایران گلوبال را هم دارم، اما گویا این سایت فعلا از دسترس خارج است. شما مدتی بود که دیگر مطلبی قلمی نکردید و فقط ترجمههایی از مجلات آلمانی با ترجمه خانم مینو الوندی برای ما میفرستادید. از یک هفته قبل از استعفا، شما از سایت البرز نیوز در فیس بوک به اشتراک میگذاشتید که برای من بسیار سوال بر انگیز بود. البرز نیوز، سایتی است که قبلا مطالبی از ایرج مصداقی را باز نشر میداد. آیا ذهنها را برای خوشنام نشان دادن این سایت آماده میکردید؟؟ من از مسئولین سایت همبستگی سوال کردم شما مصاحبه با بیبیسی را که سال قبل انجام دادید، برای همبستگی و هیچ یک از سایتهای مقاومت نفرستاده بودید. فقط برای آفتابکاران فرستاده بودید که ما درج کردیم. علی ناظر، بعد از آن مقالهای نوشت با عنوان «پوزبند» شما در مقابل این توهین لومپنی علی ناظر کاملا سکوت کردید، آیا نمیتوانستید در جواب این توهین و تهمت آشکار ۲ خط بنویسید؟؟ آیا میخواستید به همه بفهمانید که درون شورا به شما پوزبند زدهاند؟؟ آیا این همه خفت برازندهی شما بود؟؟ بعد از اینکه مجاهد خلق اکرم حبیب خانی، جواب ادعای دروغ اسماعیل آقا را داد، شما اظهار رضایت کردید و نوشتید «...بله باید جواب روشن داد به همه ابهامات» به این موضوع بعدا میپردازم....
آقای قصیم من و شما از کشوری میآییم که هر بچهای از اولین روزی که به مدرسه میرود میفهمد در کلاس درس چند تا اکبری است، چند تا اصغری، چند تا رستم زاده و چند تا سهراب زاده، با این حال علی ناظر پنجاه و چند ساله صبح که از خواب بیدار میشود قبل از اینکه صبحانه بخورد، به سایت آفتابکاران میرود و میبیند در بین اسامی امضا کننده متن شورا اسمی هم به نام مسعود خدا بنده است. بلا فاصله دست به قلم میشود که آی مردم این مسعود خدابنده را که شما میگفتید نفر وزارت اطلاعات است، پس چرا اسمش اینجاست؟؟ به نظر شما مجاهدین باید مجاهد خلق مسعود خدابنده را از لیبرتی به سیما میآوردند و میگفتند آقای ناظر منظورمان این بود؟؟ ایرج مصداقی با بیشرمی مینویسد که مجاهدین در آسایشگاهها یک کمد خالی میگذاشتند که یک نفر درون آن بود که ببینند دیگران وقتی میآیند سر کمدشان چه کار میکنند. به نظر شما مجاهدین باید یک کمد را میآوردند توی سیما نشان میدادند و میگفتند مردم ببینید در کمدهای ما آدم جا نمی گیرد؟؟؟ واقعا بعد از ۳۴ سال در درون این مقاومت فهم شما از توطئههای پیدا و پنهان این است؟؟ آیا شما باور کردید که ۲ نفر مالی کار به فرزند ایشان خبر کشته شدن مادرش را داده بود؟؟؟
جهت آگاهی همه هموطنانم از عمق رذالت و دروغگویی علیه این مقاومت، من آن ۲ نفر را پیدا کردم یکی از آن دو اسمش سعید مقصودی است.هوا دار مخلصی است که ایّام تعطیلیاش را برای کمک به سازمان در سوئد به مالی میرود. از بچههای قدیمی دانشگاه مشهد هم هست. اما عمر زندگیش در خارج، از ماها خیلی کوتاهتر است. اجازه بدهید داستان را از زبان خودش بشنویم: داشتیم توی یکی از مناطق شهر استکهلم مالی کار میکردیم، جوانی به سمت ما آمد و از ما پرسید شما از کدام گروه هستید، گفتیم از مجاهدین، گفت پدر من به مجاهدین انتقاد میکند ولی آنها به پدرم تهمت اطلاعاتی میزنند. برایش توضیح دادم که پسر جان اینطور نیست، مجاهدین یک مرزبندی مشخصی دارند، آنها بیجهت به کسی اتهام نمی زنند. بعد سوال کردم پدر شما کیست گفت: اسما عیل یغمایی، از او دعوت کردم بیاید دفتر ما بنشینیم و با هم مفصل صحبت کنیم!او سیگاری روشن کرد و گفت میخواهم برای ترجمه جایی بروم و از ما جدا شد. از سعید پرسیدم راجع به مادر امیر صحبتی با او کردید؟ سعید گفت ما اصلا مادر او را نمیشناختیم که سوالی و یا حرفی راجع به او بزنیم و مطلقاً نه امیر حرفی از مادرش زد و نه ما. حالا اگر فکر میکنید این دروغ ساخته و پرداختهی امیر است، باز هم به خطا رفتهاید. اسماعیل هم عنوان مقالهاش دروغ بود و هم متن آن. جمال بامداد، به درستی جواب اسماعیل را داد. وقتی جمال نوشت «هزار جهد بکردم که سرّ عشق به پوشم» من که او را از زمان دانشجویی میشناختم میفهمیدم که او چه دیوار عظیم شکیبایی را شکسته تا صادقانه در جهت روشن شدن اذهان عمومی چند خطی بنویسد. اما، اسماعیل او را متهم کرد به سادگی و شعر هجوی در مورد او سرود، که به نظر من باید افتخار جمال باشد. او سپس ادعا کرد که جمال را مجاهدین فرستادهاند جلو تا مطلب بنویسد. چقدر خوب بود که اسماعیل در جواب جمال چند شعر از وبلاگش را با امضای از کشورهای دیگر نشان میداد، تا مردم بپذیرند که این کار شگرد امنیتی او بوده.اما حرف من با اسماعیل، کلکته و ونکوور نیست، حرف من این است که خمینی بر این عقیده بود که هر کس یک بار نان مجاهدین را خورده باشد تا آخر عمرش دشمن اوست. به همین خاطر بیمحابا از مجاهدین میکشت. حتی بریدههای قهاری مثل اصغر فقیهی، قاسم عابدینی و حسین روحانی که بسیار به او خدمت کردند و سرهای بیشماری را به بالای دار بردند، اعدام کرد. خامنهای اما سیاستش آن نیست.خامنهای معتقد است هر کس ۲ تا فحش به مجاهدین بدهد تا آخر عمرش از ماست. حالا نگاهی به کارنامهی خودتان و دوستان جدیدتان بیاندازید تا مختصات خودتان را در نمودار دوری نزدیکی به رژیم پیدا کنید. این هم از عجایب روزگار ماست که افراد همهی هست و نیست یک سازمان را میکوبند و به باد سخره میگیرند. اما قپهها و گذشتهی خودشان را نگاه میدارند و عزیز میدارند، عجب!!! این همان شیوهی ضدّ انقلابی و کثیفی است که ایران اینترلینکیها وقتی در زیر تیغ جرّار قلم شاعر انقلابی رحمان کریمی شرحه شرحه میشوند و از جواب عاجز میمانند به او میگویند تودهای. بزرگ مرد سالهاست با تمام توان سیاسی و اندوخته ادبیش که به اندازهی سنّ امسال من و شماست به دفاع از مردم و مقاومت بر خواسته، اما آنها میخواهند با این برچسب ناچسب او را دور بزنند.
به این شعری که در هجو جمال گفتهای نگاه کن:
«ليك اگر از جانب آلترناتیو گویی بدان،
ال او در رفت و (ناتیوش) فقط تر مانده است!»
این بیان یک منتقد نیست. همین شعر را اگر باصدای خودت بخوانی مصلحی ساز میگیره و خامنهای میرقصه بعد شما میگویید منتقدم؟؟؟
ایرج مصداقی هم میگفت منتقد هستم. اما آمدهام سازمان را از عرش به فرش بکشانم. چقدر هماهنگی بین این زوج منتقد!!! مصداقی را میدانم چرا به این روز افتاده. او را بعدا خواهم گفت. اما وقتی به تو فکر میکنم به یاد کسانی میافتم که در سالهای ۶۰ و ۶۱ و ۶۲ از هیبت مبارزه و از ترس جانشان دم در اوین آمده بودند و خود را تسلیم کرده بودند. ژیم تا پای تیر خلاص زدن هم بردشان و تفالهشان را به بیرون پرتاب کرد. اما آن نکتهی درست بیانیه استعفا: شما نوشته اید «...در عین حال ما همیشه به خصوص طی دهه ی اخیر و بیشتر در ۴ سال گذشته در مورد مسائل.... گوناگون و پیشنهاد دادیم. اما با دشواریهای گوناگون و فزاینده مواجه بودیم. در پاراگراف پایینتر باز هم اشاره کردهاید: «... باری ما در ۴ سال گذشته نه تنها در هیچ یک از محورها گشایش ندیدیم و....» نقطه درست کلیدی بیانیه شما همین ۴ سال پیش است.شاید شما متوجه نباشید، اما آقای روحانی بخوبی در جریان هستند، ۴سال پیش نه بحث سوریه بود، نه بحث قربانعلی حسیننژاد و نه دخالت کمیسيونهای شورادر مسائل سازمان، تنها اتفاقی که در ۴ سال پیش افتاد تصویب ماده واحده در شورا بود، که مشخصا سایت ضدّ اشرف و ضدّ مجاهدین مصداقی را نشانه رفته بود. تصویب این ماده واحده در عین حال بزرگترین ضربه به خود آقای روحانی نیز بود. توضیح میدهم، در آخرین ماه سال ۲۰۰9 برای تظاهراتی به پاریس رفته بودم در حین تظاهرات آقای روحانی کنار دستم ایستاده بود. آقای روحانی سالها قبل یک شب مهمان من بود بعد از آن شب احترام نان و نمک به احترام علائق مشترک سیاسی هر دومان افزوده شده بود و رابطه صمیمانهای داشتیم، ایشان هر سال عید نوروز به من لطف میکرد، زنگ میزد و سال نو را تبریک میگفت. فضای گفتگویمان همیشه صمیمانه بود. آن روز هم همینطور بود. در یک فضای دوستانه صحبت به سایتها کشید. من به آقای روحانی گفتم مگر شما با ما قهر هستید که میروید با پژواک ایران مصاحبه میکنید؟ ناگهان آقای روحانی از کوره در رفت ، ۱۰۰ بار بیشتر از آنکه مردم در سیما و سخنرانیها از ایشان دیدهاند، با صدای بلند به من گفت: آقا بروید به آنهایی که شما را فرستادهاند که این حرف را به من بزنید، بگوئید اگر با ایرج مصداقی مشکلی دارید بروید با خودش صحبت کنید. به من این حرف خیلی گران آمد. به ایشان گفتم، آقای روحانی فقط کمی شم سیاسی لازم است تا بفهمی که ایرج مصداقی دشمن این مقاومت است. از شما که سالها در این مقاومت هستید این حرفها بعید است.گفتگوی ما در همین جا پایان یافت.من با کسی در این مورد صحبت نکردم. اما تا بر گردم به نروژ فضای ذهنیم درگیر این مسأله بود. ۲ روز بعد از اینکه به نروژ رسیدم، شب ساعت۱۰ آقای روحانی به من زنگ زد و بیمقدمه شروع کرد به تکرار همان حرفها. در پایان هم این جمله را گفت «من وکیل دادگستری هستم و میدانم چکار میکنم» روز ۱۵ خرداد ۱۳۹۲ - ساعت ۲۳/۵ دقیقه - وقتی متن بیانیه شما را در سایت البرز نیوز دیدم، اولین چیزی که به ذهنم هجوم آورد، همین جمله بود «من وکیل دادگستری هستم و میدانم دارم چکار میکنم»بعد از این مکالمه همهی نگرانیهای من تبدیل به شک شد، فردای آن روز نامهای به آقای پرویز خزاعی نوشتم و تمام ماوقع را همانطور که بود با همان جملاتی که ایشان گفته بود و من جواب داده بودم شرح دادم . شاید آن نامه در آرشیو آقای خزاعی یا احیاناً در آرشیو شورا موجود باشد. نامه مربوط به آخرین ماه سال ۲۰۰۹ میباشد. بعد از آن شورا ی ملی مقاومت در مادهی واحدهای قلم زدن اعضا شورا را در سایتهای ضدّ اشرف ممنوع اعلان کرد. با این توضیحات اگر میخواهید میزان شیدایی آقای روحانی را به ایرج مصداقی بفهمید، میتوانید به 2 نامهای که اخیرا خانمی بنام مینا اسدی نوشتهاند نگاهی بیاندازید. این خانم که من نمیدانم چرا و چگونه پایش به این ماجرا کشیده شد. در نامه اولش نوشت «من با ایرج مصداقی از طریق اعضا شورا ی ملی مقاومت آشنا شدم»(منظور همان آقای روحانی است) در نامه دوم نوشت «من گمشده ی خود را در ایرج مصداقی پیدا کردم.» حالا شما میتوانید حدس بزنید که آقای روحانی با اعتبار شورا ی ملی مقاومت از ایرج مصداقی نزد این خانم چهها گفته و از این موجود عجیب الخلقه و غریبالرفتار پیش این خانم چه امام زادهای ساخته است.
آقای قصیم، رژیم علاوه بر پخش گسترده یاوهنامه مصداقی در داخل،در خارج کشور نیز تمام پادوهای خود را به خدمت گرفته تا افراد و شخصیتهای شناخته شده را به پای موضع گیری در مورد این لجن نامه بکشاند. به عنوان نمونه تلویزیون میهن که گرداننده آن سعید بهبهانی یکی از دشمنان قسم خورده مجاهدین و دوست جان جانی مصداقی است آقای حسن دایی را برای مصاحبه در مورد انتخابات آورده بود ناگهان در وسط بحث انتخابات سر بحث را به نامه مصداقی میکشاند، اما چون جواب دندان شکن آقای دایی را دریافت میکند به ناگهان و بطور خیلی مسخرهای نفری که قبلا برای این کار آماده کرده بود را به عنوان شنوندهای که سوال دارد روی خط میآورد که شو مسخره را ادامه و تکمیل کند، اما در آخر خوار و بور میشوند. لینک این مطلب را در زیر میگذارم شاید به عمق سناریو وزارت کمی فکر کنید.
داستان اتفاقات اخیر را اگر بخواهیم بازخوانی کنیم، این چنین است زمان شروع «فعال شدن سایت دیدگاه»زمان پایان «بسته شدن سایت دیدگاه» اگر صحنه را بخواهم به عهد قاجار بر گردانم که خیلی مورد علاقهی پیشقراول شما آقای روحانی است، داستان این چنین است: مقاومت در حال جنگ با دشمن بود که ناگهان چادری در منتها الیه راست به آتش کشیده شد. نامه ایرج مصداقی, همهی حواسها به آنجا بود که آن آتش را خاموش کنند که یک مرتبه اسماعیل داد و فریاد راه انداخت، همسر من گم شده یا شما او را کشته اید.در وسط این ماجرا ناگهان از اردوی مهاجم، همنشین روحانی را به کمک فریاد میکرد، عجبا, در گیر و دار این بلواها، شما شبانه از تاریکی شب استفاده کرده و اردوی خلق را ترک کردید.
ویژگی هر سه پرده 1- دروغگویی، تهمت زنی و بهانه سازی 2- طلبکاري
با اینهمه آقای قصیم من اعتقاد دارم که شما با طناب آقای روحانی به چاه ویل ایرج مصداقی سقوط کردید.اعتقاد دارم که مقاومت تا ساعت ۱۰/۳۰ شب ۱۵ خرداد از طرف شما بوده. اما گویا فشار ایرج مصداقی که معلوم است از کجا وارد میشود، باعث شد که این کار را در همان روز و نه فردای آن روز انجام بدهید. اینکه کسانی بر این باورند که شما اشتباه کردید و برمیگردید یکسره سراب است. ولی برای راضی کردن وجدان خودتان به شما 2 پیشنهاد دارم:
1- تمام بر خوردهایی که آقای روحانی با شما بعد از تصویب آن ماده واحده داشتهاند را یکبار دیگر در ذهنتان مرور کنید.
2- بگردید و سر چشمهی فشار برای استعفا را در آن تاریخ مشخص پیدا کنید.
استعفا ی شما البته یک امر سیاسی است، شما که در ادارهی قند و شکر کار نمیکردید. در یک مقاومت خونبار بودید، بنا بر این هم به دلیل طرز رفتنتان و هم به دلیل تاریخ استعفایتان در تاریخ ایران به عنوان خائنانهترین استعفا ثبت شده است. از مقاله زدن امروزتان در سایت پژواک معلوم میشود که از ۴ سال پیش تمام کرده بودید و منتظر یک ۱۵ خرداد مناسب بودهاید.اگر بنی صدر خود را به خمینی فروخت یا آن یکی خود را به خاتمی، شما در نازلترین سطح خود را به مصداقی فروختید. مبارکتان باشد. والسّلام
لینک اول بیانیه استعفا که بعد با منظوری تغییر پیدا کرد:
http://www.alborznews.eu/index.php/2012-07-28-15-58-57/2012-06-26-09-17-17/6942-ahzab31.html
لینک مصاحبه حسن داعی:
http://www.youtube.com/watch?v=rmMUp0BWK-U
من با ۴۲ سال سابقه سیاسی که ۴۰ سال آن را دور و نزدیک اما بیگسست در کنار مقاومت بودهام، به خوبی هم معنی سیاسی اتهام زدن را میفهمم و هم به عقوبت ایدئولوژیک آن واقفم. بنا بر این تلاش میکنم از قضایا آنچه را میفهمم و برای خودم مسجل است را بیان کنم، قضاوت را به عهدهی خواننده میگذارم. من بر عکس آقای مهدی سامع که قسمتهای دروغ استعفا نامهی شما را به نقد کشیده و جواب داده، میخواهم به تنها نقطه درست و بر حق بیانیه شما انگشت بگذارم و آنرا کالبد شکافی کنم. اما ابتدا چند سوال از شما آقای قصیم:
شما از جمله اعضا شورای ملی مقاومت بودید که بیشترین همکاری را با سایت آفتابکاران داشتید. تقریبا مطلبی نبود که شما بفرستید و ما از چاپ آن دریغ کرده باشیم، حتی مصاحبهی شما با بیبیسی را هم من در سایت درج کردم که اکنون در آرشیو سایت موجود است. با این همه چرا وقتی با آن شتاب آخر شما استعفا نامهتان را برای سایتهای «خوش» نام فرستادید، ولی برای ما نفرستادید؟؟ و مهمتر از آن چرا بعد از ۲ روز گله کردید که چرا سایتهای مقاومت این بیانیه را چاپ نکردهاند و فقط سایتهای رژیم این بیانیه را درج کرده اند؟؟ چگونه شد که یک شبه ما «بد» نام شدیم و آنها «خوش» نام؟؟ بیانیهی شما در آخرین ساعات روز ۱۵ خرداد اولین بار در سایت البرز نیوز و بلافاصله در سایت ایران گلوبال درج شد با همان مشخصاتی که آقای سامع گفته اند. لینک سایت البرز در زیر این نوشته است. لینک ایران گلوبال را هم دارم، اما گویا این سایت فعلا از دسترس خارج است. شما مدتی بود که دیگر مطلبی قلمی نکردید و فقط ترجمههایی از مجلات آلمانی با ترجمه خانم مینو الوندی برای ما میفرستادید. از یک هفته قبل از استعفا، شما از سایت البرز نیوز در فیس بوک به اشتراک میگذاشتید که برای من بسیار سوال بر انگیز بود. البرز نیوز، سایتی است که قبلا مطالبی از ایرج مصداقی را باز نشر میداد. آیا ذهنها را برای خوشنام نشان دادن این سایت آماده میکردید؟؟ من از مسئولین سایت همبستگی سوال کردم شما مصاحبه با بیبیسی را که سال قبل انجام دادید، برای همبستگی و هیچ یک از سایتهای مقاومت نفرستاده بودید. فقط برای آفتابکاران فرستاده بودید که ما درج کردیم. علی ناظر، بعد از آن مقالهای نوشت با عنوان «پوزبند» شما در مقابل این توهین لومپنی علی ناظر کاملا سکوت کردید، آیا نمیتوانستید در جواب این توهین و تهمت آشکار ۲ خط بنویسید؟؟ آیا میخواستید به همه بفهمانید که درون شورا به شما پوزبند زدهاند؟؟ آیا این همه خفت برازندهی شما بود؟؟ بعد از اینکه مجاهد خلق اکرم حبیب خانی، جواب ادعای دروغ اسماعیل آقا را داد، شما اظهار رضایت کردید و نوشتید «...بله باید جواب روشن داد به همه ابهامات» به این موضوع بعدا میپردازم....
آقای قصیم من و شما از کشوری میآییم که هر بچهای از اولین روزی که به مدرسه میرود میفهمد در کلاس درس چند تا اکبری است، چند تا اصغری، چند تا رستم زاده و چند تا سهراب زاده، با این حال علی ناظر پنجاه و چند ساله صبح که از خواب بیدار میشود قبل از اینکه صبحانه بخورد، به سایت آفتابکاران میرود و میبیند در بین اسامی امضا کننده متن شورا اسمی هم به نام مسعود خدا بنده است. بلا فاصله دست به قلم میشود که آی مردم این مسعود خدابنده را که شما میگفتید نفر وزارت اطلاعات است، پس چرا اسمش اینجاست؟؟ به نظر شما مجاهدین باید مجاهد خلق مسعود خدابنده را از لیبرتی به سیما میآوردند و میگفتند آقای ناظر منظورمان این بود؟؟ ایرج مصداقی با بیشرمی مینویسد که مجاهدین در آسایشگاهها یک کمد خالی میگذاشتند که یک نفر درون آن بود که ببینند دیگران وقتی میآیند سر کمدشان چه کار میکنند. به نظر شما مجاهدین باید یک کمد را میآوردند توی سیما نشان میدادند و میگفتند مردم ببینید در کمدهای ما آدم جا نمی گیرد؟؟؟ واقعا بعد از ۳۴ سال در درون این مقاومت فهم شما از توطئههای پیدا و پنهان این است؟؟ آیا شما باور کردید که ۲ نفر مالی کار به فرزند ایشان خبر کشته شدن مادرش را داده بود؟؟؟
جهت آگاهی همه هموطنانم از عمق رذالت و دروغگویی علیه این مقاومت، من آن ۲ نفر را پیدا کردم یکی از آن دو اسمش سعید مقصودی است.هوا دار مخلصی است که ایّام تعطیلیاش را برای کمک به سازمان در سوئد به مالی میرود. از بچههای قدیمی دانشگاه مشهد هم هست. اما عمر زندگیش در خارج، از ماها خیلی کوتاهتر است. اجازه بدهید داستان را از زبان خودش بشنویم: داشتیم توی یکی از مناطق شهر استکهلم مالی کار میکردیم، جوانی به سمت ما آمد و از ما پرسید شما از کدام گروه هستید، گفتیم از مجاهدین، گفت پدر من به مجاهدین انتقاد میکند ولی آنها به پدرم تهمت اطلاعاتی میزنند. برایش توضیح دادم که پسر جان اینطور نیست، مجاهدین یک مرزبندی مشخصی دارند، آنها بیجهت به کسی اتهام نمی زنند. بعد سوال کردم پدر شما کیست گفت: اسما عیل یغمایی، از او دعوت کردم بیاید دفتر ما بنشینیم و با هم مفصل صحبت کنیم!او سیگاری روشن کرد و گفت میخواهم برای ترجمه جایی بروم و از ما جدا شد. از سعید پرسیدم راجع به مادر امیر صحبتی با او کردید؟ سعید گفت ما اصلا مادر او را نمیشناختیم که سوالی و یا حرفی راجع به او بزنیم و مطلقاً نه امیر حرفی از مادرش زد و نه ما. حالا اگر فکر میکنید این دروغ ساخته و پرداختهی امیر است، باز هم به خطا رفتهاید. اسماعیل هم عنوان مقالهاش دروغ بود و هم متن آن. جمال بامداد، به درستی جواب اسماعیل را داد. وقتی جمال نوشت «هزار جهد بکردم که سرّ عشق به پوشم» من که او را از زمان دانشجویی میشناختم میفهمیدم که او چه دیوار عظیم شکیبایی را شکسته تا صادقانه در جهت روشن شدن اذهان عمومی چند خطی بنویسد. اما، اسماعیل او را متهم کرد به سادگی و شعر هجوی در مورد او سرود، که به نظر من باید افتخار جمال باشد. او سپس ادعا کرد که جمال را مجاهدین فرستادهاند جلو تا مطلب بنویسد. چقدر خوب بود که اسماعیل در جواب جمال چند شعر از وبلاگش را با امضای از کشورهای دیگر نشان میداد، تا مردم بپذیرند که این کار شگرد امنیتی او بوده.اما حرف من با اسماعیل، کلکته و ونکوور نیست، حرف من این است که خمینی بر این عقیده بود که هر کس یک بار نان مجاهدین را خورده باشد تا آخر عمرش دشمن اوست. به همین خاطر بیمحابا از مجاهدین میکشت. حتی بریدههای قهاری مثل اصغر فقیهی، قاسم عابدینی و حسین روحانی که بسیار به او خدمت کردند و سرهای بیشماری را به بالای دار بردند، اعدام کرد. خامنهای اما سیاستش آن نیست.خامنهای معتقد است هر کس ۲ تا فحش به مجاهدین بدهد تا آخر عمرش از ماست. حالا نگاهی به کارنامهی خودتان و دوستان جدیدتان بیاندازید تا مختصات خودتان را در نمودار دوری نزدیکی به رژیم پیدا کنید. این هم از عجایب روزگار ماست که افراد همهی هست و نیست یک سازمان را میکوبند و به باد سخره میگیرند. اما قپهها و گذشتهی خودشان را نگاه میدارند و عزیز میدارند، عجب!!! این همان شیوهی ضدّ انقلابی و کثیفی است که ایران اینترلینکیها وقتی در زیر تیغ جرّار قلم شاعر انقلابی رحمان کریمی شرحه شرحه میشوند و از جواب عاجز میمانند به او میگویند تودهای. بزرگ مرد سالهاست با تمام توان سیاسی و اندوخته ادبیش که به اندازهی سنّ امسال من و شماست به دفاع از مردم و مقاومت بر خواسته، اما آنها میخواهند با این برچسب ناچسب او را دور بزنند.
به این شعری که در هجو جمال گفتهای نگاه کن:
«ليك اگر از جانب آلترناتیو گویی بدان،
ال او در رفت و (ناتیوش) فقط تر مانده است!»
این بیان یک منتقد نیست. همین شعر را اگر باصدای خودت بخوانی مصلحی ساز میگیره و خامنهای میرقصه بعد شما میگویید منتقدم؟؟؟
ایرج مصداقی هم میگفت منتقد هستم. اما آمدهام سازمان را از عرش به فرش بکشانم. چقدر هماهنگی بین این زوج منتقد!!! مصداقی را میدانم چرا به این روز افتاده. او را بعدا خواهم گفت. اما وقتی به تو فکر میکنم به یاد کسانی میافتم که در سالهای ۶۰ و ۶۱ و ۶۲ از هیبت مبارزه و از ترس جانشان دم در اوین آمده بودند و خود را تسلیم کرده بودند. ژیم تا پای تیر خلاص زدن هم بردشان و تفالهشان را به بیرون پرتاب کرد. اما آن نکتهی درست بیانیه استعفا: شما نوشته اید «...در عین حال ما همیشه به خصوص طی دهه ی اخیر و بیشتر در ۴ سال گذشته در مورد مسائل.... گوناگون و پیشنهاد دادیم. اما با دشواریهای گوناگون و فزاینده مواجه بودیم. در پاراگراف پایینتر باز هم اشاره کردهاید: «... باری ما در ۴ سال گذشته نه تنها در هیچ یک از محورها گشایش ندیدیم و....» نقطه درست کلیدی بیانیه شما همین ۴ سال پیش است.شاید شما متوجه نباشید، اما آقای روحانی بخوبی در جریان هستند، ۴سال پیش نه بحث سوریه بود، نه بحث قربانعلی حسیننژاد و نه دخالت کمیسيونهای شورادر مسائل سازمان، تنها اتفاقی که در ۴ سال پیش افتاد تصویب ماده واحده در شورا بود، که مشخصا سایت ضدّ اشرف و ضدّ مجاهدین مصداقی را نشانه رفته بود. تصویب این ماده واحده در عین حال بزرگترین ضربه به خود آقای روحانی نیز بود. توضیح میدهم، در آخرین ماه سال ۲۰۰9 برای تظاهراتی به پاریس رفته بودم در حین تظاهرات آقای روحانی کنار دستم ایستاده بود. آقای روحانی سالها قبل یک شب مهمان من بود بعد از آن شب احترام نان و نمک به احترام علائق مشترک سیاسی هر دومان افزوده شده بود و رابطه صمیمانهای داشتیم، ایشان هر سال عید نوروز به من لطف میکرد، زنگ میزد و سال نو را تبریک میگفت. فضای گفتگویمان همیشه صمیمانه بود. آن روز هم همینطور بود. در یک فضای دوستانه صحبت به سایتها کشید. من به آقای روحانی گفتم مگر شما با ما قهر هستید که میروید با پژواک ایران مصاحبه میکنید؟ ناگهان آقای روحانی از کوره در رفت ، ۱۰۰ بار بیشتر از آنکه مردم در سیما و سخنرانیها از ایشان دیدهاند، با صدای بلند به من گفت: آقا بروید به آنهایی که شما را فرستادهاند که این حرف را به من بزنید، بگوئید اگر با ایرج مصداقی مشکلی دارید بروید با خودش صحبت کنید. به من این حرف خیلی گران آمد. به ایشان گفتم، آقای روحانی فقط کمی شم سیاسی لازم است تا بفهمی که ایرج مصداقی دشمن این مقاومت است. از شما که سالها در این مقاومت هستید این حرفها بعید است.گفتگوی ما در همین جا پایان یافت.من با کسی در این مورد صحبت نکردم. اما تا بر گردم به نروژ فضای ذهنیم درگیر این مسأله بود. ۲ روز بعد از اینکه به نروژ رسیدم، شب ساعت۱۰ آقای روحانی به من زنگ زد و بیمقدمه شروع کرد به تکرار همان حرفها. در پایان هم این جمله را گفت «من وکیل دادگستری هستم و میدانم چکار میکنم» روز ۱۵ خرداد ۱۳۹۲ - ساعت ۲۳/۵ دقیقه - وقتی متن بیانیه شما را در سایت البرز نیوز دیدم، اولین چیزی که به ذهنم هجوم آورد، همین جمله بود «من وکیل دادگستری هستم و میدانم دارم چکار میکنم»بعد از این مکالمه همهی نگرانیهای من تبدیل به شک شد، فردای آن روز نامهای به آقای پرویز خزاعی نوشتم و تمام ماوقع را همانطور که بود با همان جملاتی که ایشان گفته بود و من جواب داده بودم شرح دادم . شاید آن نامه در آرشیو آقای خزاعی یا احیاناً در آرشیو شورا موجود باشد. نامه مربوط به آخرین ماه سال ۲۰۰۹ میباشد. بعد از آن شورا ی ملی مقاومت در مادهی واحدهای قلم زدن اعضا شورا را در سایتهای ضدّ اشرف ممنوع اعلان کرد. با این توضیحات اگر میخواهید میزان شیدایی آقای روحانی را به ایرج مصداقی بفهمید، میتوانید به 2 نامهای که اخیرا خانمی بنام مینا اسدی نوشتهاند نگاهی بیاندازید. این خانم که من نمیدانم چرا و چگونه پایش به این ماجرا کشیده شد. در نامه اولش نوشت «من با ایرج مصداقی از طریق اعضا شورا ی ملی مقاومت آشنا شدم»(منظور همان آقای روحانی است) در نامه دوم نوشت «من گمشده ی خود را در ایرج مصداقی پیدا کردم.» حالا شما میتوانید حدس بزنید که آقای روحانی با اعتبار شورا ی ملی مقاومت از ایرج مصداقی نزد این خانم چهها گفته و از این موجود عجیب الخلقه و غریبالرفتار پیش این خانم چه امام زادهای ساخته است.
آقای قصیم، رژیم علاوه بر پخش گسترده یاوهنامه مصداقی در داخل،در خارج کشور نیز تمام پادوهای خود را به خدمت گرفته تا افراد و شخصیتهای شناخته شده را به پای موضع گیری در مورد این لجن نامه بکشاند. به عنوان نمونه تلویزیون میهن که گرداننده آن سعید بهبهانی یکی از دشمنان قسم خورده مجاهدین و دوست جان جانی مصداقی است آقای حسن دایی را برای مصاحبه در مورد انتخابات آورده بود ناگهان در وسط بحث انتخابات سر بحث را به نامه مصداقی میکشاند، اما چون جواب دندان شکن آقای دایی را دریافت میکند به ناگهان و بطور خیلی مسخرهای نفری که قبلا برای این کار آماده کرده بود را به عنوان شنوندهای که سوال دارد روی خط میآورد که شو مسخره را ادامه و تکمیل کند، اما در آخر خوار و بور میشوند. لینک این مطلب را در زیر میگذارم شاید به عمق سناریو وزارت کمی فکر کنید.
داستان اتفاقات اخیر را اگر بخواهیم بازخوانی کنیم، این چنین است زمان شروع «فعال شدن سایت دیدگاه»زمان پایان «بسته شدن سایت دیدگاه» اگر صحنه را بخواهم به عهد قاجار بر گردانم که خیلی مورد علاقهی پیشقراول شما آقای روحانی است، داستان این چنین است: مقاومت در حال جنگ با دشمن بود که ناگهان چادری در منتها الیه راست به آتش کشیده شد. نامه ایرج مصداقی, همهی حواسها به آنجا بود که آن آتش را خاموش کنند که یک مرتبه اسماعیل داد و فریاد راه انداخت، همسر من گم شده یا شما او را کشته اید.در وسط این ماجرا ناگهان از اردوی مهاجم، همنشین روحانی را به کمک فریاد میکرد، عجبا, در گیر و دار این بلواها، شما شبانه از تاریکی شب استفاده کرده و اردوی خلق را ترک کردید.
ویژگی هر سه پرده 1- دروغگویی، تهمت زنی و بهانه سازی 2- طلبکاري
با اینهمه آقای قصیم من اعتقاد دارم که شما با طناب آقای روحانی به چاه ویل ایرج مصداقی سقوط کردید.اعتقاد دارم که مقاومت تا ساعت ۱۰/۳۰ شب ۱۵ خرداد از طرف شما بوده. اما گویا فشار ایرج مصداقی که معلوم است از کجا وارد میشود، باعث شد که این کار را در همان روز و نه فردای آن روز انجام بدهید. اینکه کسانی بر این باورند که شما اشتباه کردید و برمیگردید یکسره سراب است. ولی برای راضی کردن وجدان خودتان به شما 2 پیشنهاد دارم:
1- تمام بر خوردهایی که آقای روحانی با شما بعد از تصویب آن ماده واحده داشتهاند را یکبار دیگر در ذهنتان مرور کنید.
2- بگردید و سر چشمهی فشار برای استعفا را در آن تاریخ مشخص پیدا کنید.
استعفا ی شما البته یک امر سیاسی است، شما که در ادارهی قند و شکر کار نمیکردید. در یک مقاومت خونبار بودید، بنا بر این هم به دلیل طرز رفتنتان و هم به دلیل تاریخ استعفایتان در تاریخ ایران به عنوان خائنانهترین استعفا ثبت شده است. از مقاله زدن امروزتان در سایت پژواک معلوم میشود که از ۴ سال پیش تمام کرده بودید و منتظر یک ۱۵ خرداد مناسب بودهاید.اگر بنی صدر خود را به خمینی فروخت یا آن یکی خود را به خاتمی، شما در نازلترین سطح خود را به مصداقی فروختید. مبارکتان باشد. والسّلام
لینک اول بیانیه استعفا که بعد با منظوری تغییر پیدا کرد:
http://www.alborznews.eu/index.php/2012-07-28-15-58-57/2012-06-26-09-17-17/6942-ahzab31.html
لینک مصاحبه حسن داعی:
http://www.youtube.com/watch?v=rmMUp0BWK-U