Mittwoch, 25. September 2013

آذر رود يا رُمانس سرخ



رحمان كريمي شاعر و نويسنده مبارز ميهنمان، در مراسم بزرگداشت شهداي قتل عام اشرف در روز 15 سپتامبر 2013 در برلين ضمن سخنان پرشورش چنين گفت: هر اشرفي در قلب ماست، خاك اشرف را ميتوانند شخم بزنند و زيرو رو كنند ولي نام و تاريخ اشرف آن را هرگز، چون بتاريخ سياسي ايران، تاريخ سياسي كشورهاي عربي و ... پيوسته است. هيچ اتفاق سياسي ابتدا بساكن نيست، خلق الساعه نيست، كسي يكشب خواب‌نماي فلان عمل براي فردا نمي شود، همواره هر عمل سياسي دو زمينه دارد يك پيش زمينه عيني و يك پيش زمينه ذهني، پيش زمينه عيني را ما سالهاست در هجوم رژيم فاشيستي ملايان و همدستان حقير جنايتكارشان در عراق شاهد بوده ايم آخرين آنها 5 هجوم سنگين خونبار بود، اما اين آخرين تهاجم در 10 شهريور با يك پيش زمينه ذهني و جنگ رواني و تبليغاتي همراه شد، در اروپا و امريكا و... مزدوران بسيج شدند.
مزدوران و خائنان كثيف بي آزرم‌ترين بي آزرم‌ها، يك مرتبه بسيج و هماهنگ و همصدا شدند، راس اين مقاومت، آموزگار و راهنماي خردمند و خلل ناپذير اين مقاومت، مسعود قهرمان را هدف قرار دادند. اين اتفاقي نبود سالها وزارت ننگين اطلاعات و امنيت فاشيستهاي حاكم بر تهران لجن پراكني كردند، لجنهايشان را لقمه لقمه در دهان مزدوران گذاشتند، اينها ديگر جاذبه اي نداشت بايد كادرهاي تازه اي به صحنه آورد، چهره هايي كه بار خدمت سنگينتري را بتوانند حمل كنند، دار و دسته اي براه شد بسرگردگي خائن جنايتكاري بنام ايرج مصداقي، من شرافتم را گرو ميگذارم كه تحت تاثير مصالح و منافع و موقعيت مقاومت ايران اين حرف را نمي زنم بلكه نتيجه مطالعه دقيقي است كه روي 4 جلد كتاب خاطرات اين كازاناواي خودفروش كردم اين كازاناوا، قشنگ براي وزارت اطلاعات دلربايي مي كند، اين كازاناواي وزارت اطلاعات رژيم، فواحش سياسي خارج كشور را خوب شناخته است اينها گرد هم آمدند تا زمينه اين جنايت را بطور ذهني فراهم كنند، آنجا عينيت رخ مي دهد پيش از آن، درخارج بستر زمينه ذهني گسترده مي شود. آيا اين تصادفي است؟
آذر رود  یا رُمانس سرخ                                                                                       
تب و ترانه های عاشقان و شهیدان را
پلکانی کردم تا به ایوان ماه
چون برآمدم ، در باغ ستارگان بودم.
بانوان صبور سیاهپوش ،
آن شاهدان نور در ظلمت
در همهمهٌ معطر نسیم و بهت بیکرانگی
در پای گهواره های خون و خاطره
معصومیت آن عاشقان شهید و شهیدان عاشق را
زمزمه می کردند.
چه لالایی شگفت انگیزی
چه شورابه های سرخفام  شناوردر جان وعاطفه
که دل را ، دل بی قرار سودایی را
به سینه آتش می سپردند.

آنگاه که آتش در تلاطم شورابه
و شورابه در غوغای آتش
گـُر می گرفتند
من دیگر همهٌ زندگی را رفته بودم.
چه آسان می شود جهان وقتی که تو
فقط یک جرقه یی، یک جرقه.

ای عارفان ناپیدای زمین!
آن جرقه های رخشان
از دهان پاک آن ستارگان بود
رودی از آذرخش و عشق و اندوه بی شمار،
بزرگراه کهکشانی که تاریخ
با سنگین ترین بارهای اضافه از آن می گذرد
تا شاهدان زمان نمیرند و دفتر عشق
در سردابه های دروغ، مدفون نشود.

ای ستارگان عاشق، ای بزرگواران نجیب ما!
این بی نام ترین نام ها که من باشم
وقتی از آن آذر رود بی قرار، جرعه یی نوشیدم
در تب سماعی تند، گـُر گرفتم و چرخیدم
چرخیدم و گـُر گرفتم .

صفای تو ای ستاره عاشق!
که به شبانگاهی مُظلم ، طلوع کردی
و به سپیده دمانی خونین بال، پرواز
صفای تو، ای آذر رود.