Sonntag, 13. Oktober 2013

آتشخون ده شهريور، آتشفشان ها شد در اقطار جهان






دي شيخ با چراغ همي گشت گرد شهر
کز ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست
                                   مولوي






رحمان کريمي



حضرت مولانا که در حد خود و زمانه اش با فلاسفه و حکماي يونان قديم آشنا مي بوده، مضمون پرمعناي فوق را از « ديوژن » حکيم، معاصر اسکندر و معلم او ارسطو برگرفته است. ديوژن در اريستوکراسي يونان قديم، چهره آشنا و درخشان و پرپيام عصر خود بود. او عارفي وارسته و بلند نظر و پيام دهنده يي  به بشريت بود که صوفي وشانه زندگي مي کرد. هست و نيست او با آن انديشه فراخناي مرتفع دريک خمره بزرگ و کاسه يي خلاصه مي شد. اين زندگي و زيستن براي معاصران و عابران گيج کننده و نا مفهوم بود. آمده است که وقتي اسکندر مقدوني با کوکبه و دبدبه از خيابان آتن مي گذشت. همه کور و در تعظيم بودند. اسکندر، ديوژن را ديد که بي اعتنا به مقام و مرتبه او تکيه برديوار تن به آفتاب داده است. آمد بالاي سر حکيم و گفت: « ديوژن حکيم از اسکندر کبير چه تقاضا دارد ؟» ديوژن از فراغت پر اطمينان و مستحکم فکري و روحي خود گفت: « اينکه آفتاب را از ديوژن دريغ مدارد» يعني جلو آفتاب را گرفته يي، برو کنار!. راست يا دروغ مي گويند اسکندر گفت: « اگر اسکندر نبودم، ترجيح مي دادم که فقط ديوژن باشم ». اسکندر نمي دانست که گاه ميان دو آدم مطرح زمان، چه فاصله پرناشدني هست. مسلما اگر اسکندر، اسکندر نبود با کمک هفت پشتش هم نمي توانست به گـَرد ديوژن برسد. اما اسکندر از اين انصاف و فهم و مروت برخوردار بوده است که براي حفظ شئون حاکميت و تشخص خود، قدردانسته و با کلمات، حريف را لوث و حقير و مسئول نارسايي ها نکرده است. تجربه ساليان به من نشان داده و فهمانده است که هرمجاهد خلق يک ديوژن است اما نه آفتابگير و بي عمل. هست ونيستش دريک ساک کوچک هم جا مي گيرد اما روح بلند و استوار او زير شديدترين و مخوف ترين تهديدات و هجوم ها و طعن ولعن ها چونان خيمه يي آسمان آسا، برجهان سايه افکن مي شود.
    ما امروز، در آغازه هزاره سوم ميلادي با پديده خون آشام، نکبت بار و جنايتکاران بي سابقه يي رو دررو هستيم که نه تنها از حمايت استعمارگران قدرتمند جهان برخوردارند، بل گروهان و شايد هنگي از خادمان و خائنان و تسليم طلبان و نوجهان بيناني که مشخصه شان خودخواهي و خودنمايي ست؛ به حمايت گرداگرد خود دارند. ابزار جملگي کلمات است و اگر عهد عتيق درست گفته باشد که: « وخدا انسان آفريد. کلمات را آفريد » بايد که مورد مداقه و تفسير قرار بگيرد. چرا که انسان موجودي يکسان نيست و کلمات نيزاز خود اراده و اختياري ندارند، خاصه به زمانه يي که مديريت سرمايه داري جهاني با لعبتکان ودست آموزان دولتمردش؛ نه تنها درجهان جنوبي ها که در جوامع خود نيز ارزش هاي انساني را ساقط و دستخوش يک حيات صرفا بيولوژيکي کرده است. فهم تفاوت ميان دو عنصر متضاد و در پيکار با هم، زماني مقدور است که حس و تمايل و مرزبندي ميان تضاد ها درما زايل يا کمرنگ و بي اهميت نشده باشد، ورنه چونان پرنده يي بال وپر شکسته آماده ايم يا ميان دو شاخه پرپر بزنيم و يا برشاخه يي بنشينيم و بگوييم يک پايمان هم برشاخه ديگراست. استعداد کلمات براي مصرف بي حد و مرز است. مرتجعان جنايتکار و حيله گر همانقدر مي توانند از مفاهيم نهفته در کلمات استفاده کنند که يک مترقي. قاتلان همانقدر مي توانند با سفسطه و مغلطه به مدد کلمات خود را بيگناه جلوه دهند که مقتولان و مظلومان.
   آتشين خون هاي سرداران قهرمان ميهن ما در اشرف، دريک شبيخون بس ناجوانمردانه و بشدت رذيلانه به بيرحمي تمام ريخته شد. هفت قهرمان ديگر را به غنيمت بردند براي شکنجه و عذاب بل لااقل يکي دو تن از آنان تسليم و تحت تعليم و تلقين جلادان قرارگيرند. اين جنايت هولناک، بشريت بيدار و نه خفته را تکان داد. آتشخون ها در ميادين جهان آتشکده ها و آتشفشان ها شدند. شخصيت هاي پرشمار بشردوست از جهان عرب تا غرب به تجمع و اعتراض درآمدند. توضيح واضحات موجب اطناب کلام است. عکس ها و فيلم ها و نطق و خطابه هاي فراوان وبي وقفه گواه واقعيت است. رژيم جلاد - اوباش فاشيستي غاصب حاکم برايران و دست نشانده حقير وضعيف اما سخت بيرحم و جنايتکارش دربغداد با آن شبيخون و قتل عام براين باور بودند که اگر به رهبر مقاومت سرفراز ايران دست نيابند لااقل مي توانند پرو بال تنفس و تحرک وحضور بشدت مخل و مزاحم مقاومت را در عراق و جهان، قيچي کنند. مي گويند آزموده را آزمودن خطاست اما حاکمان مرتجع وخونخوار تازه به دوران رسيده و خدمتگزار نعل وارونه زن استعمار وتمامي عناصر ومحافل وابسته مستقيم يا غيرمستقيم آنان، همواره در خبط و خطاي محاسبه اند. اربابان و نوکران و خادمان و حاسدان و معاندان هنوز راز ورمز پايداري و بقا و دوام اين مقاومت ايثارگر تاريخي را نفهميده و نخواهند فهميد. اگر اغراض و نيات سوء آنان را نيز ناديده بگيريم باز هم توان درک ظرفيت اين مقاومت را نخواهند داشت. مثل اينکه پياله و کوزه و خمره يي بخواهد فهم دريا و اقيانوس کند. دشمنان ما از ريز تا درشت مشتي عناصر بيولوژيکي هستند که سياست و مسايل سياسي و ميهني، صرفا سوژه گفتار و نوشتار آنان است. درخارج جا افتاده اند و خدا را به موقعيت خود، شاکر و سپاسگزارند. يا پشت به ديوار وزارت اطلاعات رژيم دارند و يا پشتگرم صاحب ثروتي که به تور آنان خورده است. هم امروز به فرض محال اگرسازمان مجاهدين خلق مثل برف در زير تابش تند آفتاب، آب شده و به زمين فرو رود و سازماني ديگر بدينگونه قاطع، ايثارگر و آشتي ناپذير وفعال سربلند کند ، مطمئن باشيد که به هزار لطايف الحيل به آنهم پيله خواهند کرد. جوش و تاب و اعتصاب غذا از ليبرتي تا برلين تا لندن تا اتاوا تا ملبورن و صدها و صدها تجمعات اعتراضي هموطنان در کشورهاي مختلف جهان، فقط موجب بغض و حسادت تا حد خفگي و ترکيدن اين جماعت مزور واژه پرداز آرامش بخش رژيم مي شود و بس. اينان صدا برنمي دارند که آمريکا تو و دولت مقبول تو در عراق امضا داديد و قبول کرديد که تا فروش اموال صد نفر در اشرف بمانند، پس قولتان چه شد؟ اينان يک رگشان هم به راستي و حقيقت نمي جنبد که کشتار تا روي تخت بيمارستان و درمانگاه؟ اينان يا مأمور يا معلول روحي، تمامي مسايل ايران و جهان را رها کرده اند براي مقابله با مقاومت ايران خاصه دو رهبر قهرمان آن مسعود و مريم. اين هدف را بريده مزدوران بي لفافه به جيغ و داد کشيده اند و ديگران، حتا آنانکه درخارج رابطي دارند با وزارت بد نام اطلاعات رژيم؛ با زيگزاگ زدن و دايه مهربانتراز مادر شدن به مدد کلمات بي اختيار؛ در پي منزوي کردن وبدنام کردن مقاومت سرفراز ايران و رهبري هستند.
   مخلص به عنوان يک هوادار جدي سازمان پرافتخار مجاهدين خلق مي گويم که خانم ها و آقايان! من به عمرم چون شمايان کم نديده ام با اين تفاوت فاحش که آنان هرچه بودند و هرچه خيانت کردند لااقل سرشان به تن شان مي ارزيد و وزنه يي به زمان خود بودند. شمايان همانا آشغال هاي رد شده از صافي زمان هستيد و بس. مصرفي نداريد جز براي ارتجاع و استعمار. شما هنوز به مفهوم تاريخي مقاومت دربرابر مخوف ترين استبداد توسعه طلب پي نبرده و نخواهيد برد. مبارزه را درحد قد وقواره فکري و روحي و ظرفيتي خود مي بينيد وگرنه عجيب نيست که چند هزار از جان گذشته ايراني اين چنين بايستند و جهاني را به حيرت وادارند. اين چند هزار جان برکف ازهمه چيز خبر دارند، از اوضاع ايران گرفته تا جهان و منطقه و امثال شمايان و ادعاهاي مزورانه تان. من با تني چند از اين قهرمانان، اخيرا به دقت به صحبت نشستم. ديدم درمسير اطلاعات سياسي روز و ماه وسال و ساليان از آنان عقبم. حالا شما بگوييد آنها را از دنيا بي خبر گذاشته اند. قيام و اعتراض جوامع عربي را مي بينيد، تجمعات اعتراضي کشورهاي اروپا وآمريکا وکانادا و استراليا را مي بينيد و باز به ما مي گوييد: جهان عوض شده و شما عقب مانده ايد!!. آري، جهان سخت در چنگال مديريت حريص سرمايه داري دست وپا مي زند و به نفس نفس افتاده است اما از هرگوشه اين جهان فرياد اعتراض و سرکشي بلند است. شمايان مثل نديد بديد ها دراين خارج خود را کافي و وافي و تمام مي بينيد ديگر چه انتظار که مسعود و مريم و مجاهدين پاکباز وياران وفادار آنان را در سراسر گيتي، بفهميد و به انصاف فکر و قضاوت کنيد. پنجاه و دوتن و ديگر ياران قهرمانشان براي همين سرنوشت، آگاهانه ايستادند تا پيام مقاومت و تسليم ناپذيري و ضرورت مبارزه را به نسل هاي امروز و فردا واهل تاريخ درعمل اعلام کنند. تا نشان دهند که وقتي به زمانه يي مي رسيم که ارتجاع و استعمار به کثيف ترين و محيلانه ترين شکل ممکن به شکار جنبش هاي آزايبخش مي آيند، بايد که نسلي به اتکاي ايمان و هدفمندي آزاديخواهانه بعنوان پاسخ تاريخي يک ملت تا پاي ايثار جان بايستد و صحنه را براي ددمنشان محيل خالي نگذارد. عناصر بيولوژيکي سياسي کار نمي توانند اين حس مسئوليت و بخشندگي تمام عيار درقبال آن را درک و هضم کنند. ظرفيت آنان محدود بوده وبا هر سابقه واندازه ومقدار مبارزاتي، لبريز و بسرآمده. درنهايت آنان جويندگان نام و جاه و مال و فراغت ان. زيربناي روانشناختي فردي آنان تحمل يک بناي سنگين و عظيم را ندارد.
  خون هاي بناحق ريخته در ده شهريور در اشرف بي ثمر وپاسخ نماند. به جهان نگاه کنيد و خيل ايرانيان معترض و اعتصاب غذا کنندگاني که مرجع و الهام بخششان ، قهرمانان در اعتصاب زندان ليبرتي ست. اين يک شکوه ملي و تاريخي ست. ما هواداران سازمان پر افتخار مجاهدين خلق ايران، با ارج و احترام به دو قهرمان نستوه خود مريم و مسعود؛ اعلام مي داريم که تا آخرين نفس به افتخار و سربلندي دراين سنگر خواهيم ماند و خرسنديمان همين که تن به تسليم يا سکوت و خاموشي نمي دهيم.