Mittwoch, 11. September 2013

گزارشی از ۱۱روز اعتصاب غذای مجاهدان ليبرتی

تجمع اعتصابيهای ليبرتی در سالن بزرگ غذاخوری تشکيل شده است. سالنی که به ياد ورزشگاه امجديه تهران و همچنين به ياد يکی از سالنهای اجتماعات اشرف، به نام امجديه، اين جا هم امجديه نامگذاری شده است. با اين تفاوت که امجدية اشرف، گنجايش 3500 تا 4هزار نفر را داشت، اما امجدية ليبرتی تنها می تواند يک ششم آن تعداد را به سختی در خود جا بدهد.

وقتی وارد می شويم، در وهلهٴ اول در محل سن و اطراف آن تابلوهای تصاوير 52شهيد اشرفی و در طرف ديگر اسامی همهٴ شهدا بر ديوار، هر نگاهی را به سوی خود می کشد،

پس از آن، سکوت سالن است که جلب توجه می کند و همچنين اين که بر خلاف انتظار هيچ يک از اعتصابيها بعد از 11روز نخوابيده و حتی هيچ کس در حالت استراحت هم نيست. اکثر افراد يا در دسته های مختلف پشت چند ميز که در اطراف سالن قرار دارد نشسته اند و دارند مطالعه می کنند يا مطلبی می نويسند. بعضيها هم دارند تصاوير و فيلمهايی را که از شهيدان قتل عام اشرف از تلويزيون پخش می شود، تماشا می کنند. اينها صدای تلويزيونها را تا حد ممکن پايين آورده اند تا مزاحم تمرکز کسانی که دارند مطالعه می کنند، نباشد.

افراد را که نگاه می کنيم، در کمتر کسی نشانه های ضعف و آثار گرسنگی 12روزه را می توان ديد. آنچه در چهره ها و قيافه ها می بينيم، برق تصميم و اراده است.

از يکی از بچه های جوان می پرسم، با اعتصاب غذا چطوری؟ گرسنه ات نيست؟ ضعف نکردی؟ با خندهٴ کوتاهی، در جواب قدری اين پا و آن پا می کند و می گويد نه به اون صورت، البته گرسنگی که هست، ضعف هم گاهی وقتها هست، اما… خب بايد مقاومت کرد! يکی ديگر می گويد آهن! و يکی هم يادآوری می کند که: جنگ اراده هاست. ما که تا وقتی گروگانها برنگردند، در اعتصاب هستيم و ادامه می ديم؛ مثل 6 و 7مرداد! قيمتش هم هر چی می خواهد باشد!

می پرسم کسی اين روزها از حال نرفته؟ يکی از بچه ها جواب می دهد، چرا خب… امروز حدود 50نفر را بردند بهداری، هر روز تعداد اين افراد بيشتر می شوند، ولی خب با يک رسيدگی مختصر و گاهی سرم برمی گردند و ادامه می دهند. يکی ديگر از بچه ها می خندد و می گويد: مجاهد که با اين چيزها ميدون رو خالی نمی کنه! بجنگ تا بجنگيم!

تعداد افراد حاضر در سالن کمتر از آن است که انتظارش را داشتيم، علت را می پرسيم، توضيح می دهند که از ساعت 17 تا ۱۸.۴۵ساعت مطالعه و نظافت فردی است و بچه ها در اين فاصله به آسايشگاههای خودشان می روند، تعدادی برگشته اند و بقيه هم تا ساعت 6 و 45دقيقه که وقت نماز و بعدش هم ديدن اخبار سيماست، برمی گردند.

در چند دقيقه ای که آنجا هستيم، نفراتی که رفته اند به تدريج برمی گردند و سالن تقريباً پر می شود. صدای اذان که از بلندگوی سالن پخش می شود، وقت نماز جماعت مغرب را يادآوری می کند، تلويزيونها خاموش می شود و اکثر کسانی که مشغول مطالعه يا نوشتن بودند، برمی خيزند، صفهای منظم نماز به سرعت شکل می گيرد و بچه ها با قامتهايی استوار و چهره هايی مصمم به نماز می ايستند.

سکوت و همهمهٴ متناوب نمازگزاران، فضای سالن را پر می کند. در سجدهٴ آخر صدای پيشنماز را که يکی از بچه های اعتصابی است، می شنوم که می خواند: «من المؤمنين رجال صدقوا ما عاهدوا اللّه عليه فمنهم مّن قضی نحبه ومنهم مّن ينتظر و ما بدّلوا تبديلاً » از ايمان آورندگان رجالی هستندکه به عهد خود با خدا، وفا کردند و به شهادت رسيدند و کسانی که هم چنان در انتظارند و در پيمانی که با خدا و خلق بسته بودند، هيچ تغييری نداده اند.

به چهره های آفتاب سوخته و آرام و مصمم بچه ها که حالا سر از سجده برداشته اند، نگاه می کنم و با خودم تکرار می کنم «ومنهم مّن ينتظر و ما بدّلوا تبديلاً » بله اينها همان کسانی هستند که هيچ تغييری در عهد و پيمان خود نمی دهند. سالن را ترک می کنم و پشت سرم طنين نيايش جمعی آنها را می شنوم: «اللهم انصر المجاهدين…».